آسمان
آسمان بیچاره گویی راز ما را خوانده است.
کاین چنین در کار دیرینش به گِل وامانده است.
میکشد بر سر پتویی، تار و پودش زابر تار،
گویی آب هفت دریا را درو گنجانده است.
میجهاند رعد بی وقفه به سوی شهر ما،
مثل اینکه چندصد بمب هستهای ترکاندهاست
میکشد صیحه چو صور آن جناب پُرمقام،
شخص اسرافیل هم در نَفْخِ صورش ماندهاست
شب که میخوابی به فکر برف فردایی ولی،
آسمان بیچاره بد در کار خود، در ماندهاست
آسمان این های و هوی از بهر رحمت میکنی؟
یا فقط سرما برای ما تو قسمت میکنی؟
میزند بر سینه همچون بیوگانِ غم پرست
میخلد صورت به ناخن، میکَنَد گیسو به دست
میرهاند سوز و سرْما بر سرِ ما روز و شب،
همچو یک یخچال قطبی، با یخی سرد از اَلَست
گوییا جی پی اِسَش گشته خراب این واژگون،
در گمانش، شهر ما قطب است و ما هم یخ پرست
مانده در یادش فقط سرما، بگو برفت چه شد؟
آسمان رحمی که مرغ بختمان از بام جست
گنبد دوّارِ نیلی، از چه رو گشتی کبود؟
راه رحمت را بگو ای آسمان بر ما که بست؟
آسمان این های و هوی از بهر رحمت میکنی؟
یا فقط سرما برای ما تو قسمت میکنی؟
امیر حسین مقدم
بهمن 1390
شمیم
دو گیسوی تو با ما داستان ها زیر سر دارد
لبانت در پسِ هر واژه مفهومی، زِ سَر دارد
اگرچه قصّهات را گفتهام، از قول دل صد بار،
ولی این ماجرا، هر دفعه لطفی تازه تر دارد
حدیث بوی پیراهن شده درگوشم افسانه
برای من شمیم زلف تو عطری دگر دارد
خداودندا زمین و آسمانم را فروزان کن
که خورشید درخشانت به ما هم خوش نظر دارد
اگر قربان کنم جانم، چو اسمعیل در مذبح،
کجا در شکر وصل او سر مویی اثر دارد
به خون دل کنم رنگین تمام واژه هایم را،
اکر بادم خبر آرد که یار عزم سفر دارد
امیر حسین مقدم
1383
تمام خاطراتم را ربودی
به جایش شعر تنهایی سرودی
تمام خاطراتم بی تو گم شد
اگرچه صاحبش تنها تو بودی
امیرحسین مقدم
ترانه
از تو افق صدای پاشنیدم
انگار تموم عاشقارو دیدم
به عاشقا گفتم سلام کجایین
حتمی که همسایه واسه خدایین
آی عاشقا دست منو بگیرین
با چشم دل اشک منو ببینین
آی عاشقا تنهایی خیلی سخته
مث بی آبی واسه درخته
آی عاشقا تنها شدم دوباره
تنهایی میشه منو جا بذاره؟
آی عاشقا تنهایی خیلی سخته
آی عاشقا تنهایی خیلی سخته
امیر حسین مقدم
جان مرا
می سرایم من غزل، یا که غزل جان مرا،
می ستاند دم به دم جان پریشان مرا
می سرایم من غزل ، یا با غزل هم بسترم،
بوسه ای بر لب زند یا خنجری جان مرا
می سرایم من غزل یا می ستاند روح من،
با ردیف و صنعت و ایهام و اوزان مرا
می سرایم من غزل ، آری منم آقای او،
پس چرا پس میزند هر لحظه فرمان مرا
می سرایم من غزل اما غزل جان من است،
بندهاش من، بندیاش من، شوق زندان مرا
از من است این واژه ها ، یا من صنیع واژه هام،
یک جوابی یک نفر بر جان پرسان مرا
امیرحسین مقدم
21 / آذر / 1391
رنگ مهتاب
میخوام امشب آسمونو، بالای سرم ببینم،
توی شرم سرد مهتاب، روی صخرهای بشینم
میخوام امشب با دل پُر، بشینم کنار ساحل،
بکشم رو ماسه خیسا، عکس خالی دو تا دل
میخوام امشب توی آینه، ببینم جنگلو تو مه،
ببینم برگای زردو هیزمای دور کومه
میخوام امشب تو بیابون، گم بشم تنهای تنها،
باچراغ راه شیری، برسم اون ور صحرا
میخوام امشب آسمون شم، آسمون پر ستاره،
برسم به رنگ مهتاب، پشت ابر پاره پاره
امیر حسین مقدم
یکی از شبهای بهار 1386
ماه شب چارده ( ترانه ای قدیمی)
**
آسمون صورتشو باز پوشونده اومده یک گُله ابر
برای دیدن ماه نیمه ماه، چی میخوایم، یک جُره صبر
بادی نیس، نسیمی نیس، تا ابرارو پس بزنه
روی صورت قشنگ ماه ما ، دس بزنه
ابره بی تقصیره، هیچ باد و نسیمی نمی یاد،
الا هیچ ابری دلش یک گوشه موندن نمی خواد
بیا دس تو دست هم شونه به شونه یار هم
نفسامونو یکی کنیم همه کنار هم،
فوت کنیم ابر سیاهو از رو ماه آسمون
تا بتابه نور پاکش روی خاک خونمون
بیا تا ماه شب چهارده رو نگا کنیم،
واسه تابیدن هرشبش با هم دعا کنیم
امیر حسین مقدم
1384
ابیات پراکنده
نگاه کن ، نگاه کن ، نگاه تو حقیقت است
برای من نگاه تو ، لطافت طبیعت است
نگاه کن سخن بگو ، سخن بگو ترانه وار،
برای من صدای تو صدای آدمیت است
سلوک را بهانه شو که طی کنم مسیر عشق،
به وصل تو اگر رسم ، همین مرا طریقت است
امیر حسین مقدم
**
ابیات پراکنده
عطری زگیسویش رسید انگار ماه خانه را
بر جعد مشکینش کشید گویی به افسون شانه را
بویی شنید از زلف یار، انگار ماه آسمان
کاینگونه سر بر شانه شد با جمله خردک اختران
امیر حسین مقدم
جاده
( ترانه ای قدیمی به یاد سفری به دریاچه ولشت ، بر روی قطعه ای از انیو موریکونه )
ای چشم بی نگاهم،
برجاده دیده بگشا.
مقصد در انتظار است،
کوه است و ابر و دریا.
ای جاده همرهم باش،
تا رویش را ببینم.
طاق آن ابروان را
گیسویش را ببینم.
ای جاده هم هم باش،
تا عمق سرد نیزار.
تا راه دور ابری،
تا روز سبز دیدار.
در آسمان راهی غریب، آن سوی کوه ، رام و نجیب.
دریاچه ای این سوی کوه، خفته عظیم، بس باشکوه.
هر گوشه ای نقش خدا، در آسمان، در ماسه ها.
ای جاده
همرهم باش.
امیرحسین مقدم.
20 خرداد 1383
دریاچه ولشت
چگونه من بسازم با غم خویش
چه دارویی بیابم مرهم خویش
چه سان در مان کنم این کهنه زخمی،
که جا مانده به جا از همدم خویش
امیر حسین مقدم