کار خراب است ، کمی بیشتر
بخت به خواب است ، کمی بیشتر
نقشه کشیدیم فراوان ولی
نقش ِ برآب است ، کمی بیشتر
تشنه درآن حادثه حیران شدیم
آب سراب است ، کمی بیشتر
باد درآن بادیه پیچیده بود
باد حباب است ، کمی بیشتر
با نوک انگشت حبابم شکست
تنگ شراب است ، کمی بیشتر
تا ته دلدادگیم رفته ام
حد نصاب است ، کمی بیشتر
حد نصاب دل ازاینجا کجاست؟
چشم عقاب است ، کمی بیشتر
بیشتر از حادثه یک نگاه ؟
شعر ، جواب است ، کمی بیشتر
هرچه سرودیم فقط خاک خورد
کهنه کتاب است ، کمی بیشتر
.....
کهنه کتابی پُـرِ خط خوردِگی
خاطره دوره افسردگی
کهنه کتابی است پراز آرزو
گفتن هرآنچه نگفتم به او
کهنه کتابی پُــرِ تکرارها
یاد دل و یاد دلازارها
یاد تو و فاصله ات از دلم
صفر ، فقط صفر ، فقط حاصلم
یاد شب و آمدن صبح زود
یکسره این دیده که بیداربود
در تب و تاب چه شود ها شکست
باکه بگویم پس ازاین ، سرگذشت ؟
باکه بگویم که کسی نیست ، نیست
آنکه دراین دایره باقی است ، کیست ؟
این تن تنها ، تن بی های و هو
خسته شد از سردی این گفت و گو
گفت دلم ، دلهره آمد پدید
کهنه تر از دلهره های جدید
دلهره دل را چه دلاشوب کرد
هرچه که آمد به سرم خوب کرد
هرچه شده حاصل و محصول ماست
مضرب برخورد به دیوارهاست
حادثه در من به توان خطا
از سَـرِ سَـر ، تا ته این ماجرا
هرچه به سر آمده تکرار ماست
ماحصل چند قلم اشتباست ....
امیرحسین مقدم
۲۲ بهمن ۹۴
نازنینم ، با دل دیوانگان بازی نکن
میکنی گر ، لااقل از نوع شیرازی نکن
اینقدر ابرو نینداز ، اینقدر گیسو نکش
اینقدر صورتگری ، انواع طنازی نکن
یا بمان باما دمی یا دل بگیر از دست ما
این دل دیوانه را راضی به هر سازی نکن
تا به کی مارا اسیر قصه هایت میکنی ؟
اینقدر رندانه با ما نقشه پردازی نکن
این همه کار از دل ما میکشی ، آخر نکش
این چنین مارا تو وادار غزلسازی نکن
راز ما با چشم تو آوازه عالم شده
ادعای همزبانی ، طرح همرازی نکن
ناز تو عمری کشیدیم و دگر مهلت گذشت
عمر دیگر مردمان را ، صرف طنازی نکن
امیرحسین مقدم
29. آبان. 94
دختر کوُرد بیا پیش ، بیا دَف بزنیم
افتخار خودمان هم شده ، یک کف بزنیم
آسمان آبی و کم کم برسد وقت غروب
تا که شب نامده یک طرح مُسَقَّف بزنیم
یک دو تا بوسه بده ، کم نفروش این لبها
پشت پایی به طلبکار 1◄مُطَفَّف بزنیم
سوی بیراهه نرو راه ازآن دیگر سوست
مهر باطل وسط راه مُحرَّف بزنیم
همه دور و برما پرشده از بیخردان
دست رد بر سر این جمع2◄ مکَنّف بزنیم
اگرت سرد شده دست و دل از سردی من
آتش عشق بیا بر سر این 3◄خَف بزنیم
تا که افروخته تا صبح ، بماند آتش
حکم بیداری این پیر مُکلَّف بزنیم
گفته بودی که غزل بیشتر از تاب شماست
پس بیا پیش هم این شعر مُخفّف بزنیم
امیرحسین مقدم
21. مرداد. 94
◄1.مُطَفَّف کم فروشی.
◄2. احاطه کرده شده. جمع مکنف : جمعی که کسی یاچیزی را احاطه کرده اند.
◄3. هیزم آماده آتش . هیمه
عاقبت جـــان مـرا ، جــان شما ، خواهد گرفت
نیمه شب یک گوشه ، ای بی خون بها ، خواهدگرفت
زَهر ِ لب های تو ، لب های مرا ، خواهد گزید
جان ِ من را بوسه ای بی انتها ، خواهد گرفت
تیرماهی هستی و تـیـــر ِ نگاهت سمّی است
یک نظر کردی ، همان ، جان مرا ، خواهد گرفت
برق چشمان تو لامصب ، سه فاز است و قوی
بی شرف شوخی ندارد ، بی هوا، خواهد گرفت
"هرکسی طاووس خواهد جور هِنِدِستان کشد"
جورطاووس شما ، مارا زما ، خواهد گرفت
ادعای عـشـق دارم لعـنتی باوربکن
عاقبت جان مرا این ادّعا ، خواهد گرفت
از طبیعت خواستم تا با دلم یکدل شوی
قیمتش جان بود و جانم ، این دعا ، خواهد گرفت
گفته بودم تا سرانجام از تو رو گردان شوم
گفتم اما دامنم را این خطا ، خواهد گرفت
سروقامت ، چشم آهو ، لب انارِ سرخ ِ عشق
کو کسی تا چشم از این بالابلا ، خواهدگرفت
گر خودت از ما نگیری جان لاجان مرا
آخر این ماجرا ، شخص خدا ، خواهد گرفت
ای غزل ، آخر کجایی ؟ شاعرت را کشته اند
انتقام خون من را ، واژه ها ، خواهد گرفت
امیرحسین مقدم
12. تیر. 94