اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی
اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی

مرا امروز مهمان کن، به یک دیدار، یک آغوش( امیر حسین مقدم )

مهمان

مرا امروز مهمان کن، به یک دیدار، یک آغوش
به یک فریاد خواب آلو، به عریانی یک تن پوش

مرا امروز مهمان کن، به گیلاسی شراب سیب،
به یک سیگار کوبایی، که گاهی می‌شود خاموش

مرا امروز مهمان کن، به یک نسکافه یا یک چای،
نشستن توی کافی شاپ، یکی مست و یکی مدهوش

مرا امروز مهمان کن، میان خلوتِ ساحل،
دران عصرِ مِه آلود، آن خیال انگیزِ بازیگوش

مرا مهمان قلبت کن، که نوروز است در قلبت
کمی شیرینی و شوخی، توصحبت کن، دهم من گوش

مرا مهمان رویا کن، از آنهایی که می بینی،
پُر از آسیمه سَر آهو، پُر از آشفته دل خرگوش

مرا در چشم خود جا ده، که جاده سُوی چشم توست
تمام چشم ها جاشد، در آن چشم و درآن آغوش


 

 امیرحسین مقدم
1390

آخر چرا ای نازنین، با ما چنین تا می‌کنی، ( امیر حسین مقدم )


نازنین
تضمینی بر غزل شهریار

آخر چرا ای نازنین، با ما چنین تا می‌کنی،
گاهی نهانی از نظر گه رخ هویدا می‌کنی،

بیچاره چشمم را چرا از گریه دریا می‌کنی،
«ای غنچه خندان چرا خون در دل ما می‌کنی»

«خاری به خود می‌بندیُّ و ما را زسر وا می‌کنی»
دیوانه از عشقت منم، یادآور این دیوانه را،

مست و خمار بوسه ای، هم ساقی و پیمانه را،
گاهی، فقط گاهی بگو، در گوشم این افسانه را،

« ای شمع رقصان با نسیم، آتش مزن پروانه را»
« با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا می‌کنی»

این دل سرانجام از جفا روزی رها باید شدن،
از شور و شوق آکنده، لبریز صفا باید شدن،

چون زلف گل، آشفته از باد صبا باید شدن،
« ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن »
« درگوشه‌ی میخانه هم مارا تو پیدا می‌کنی »

شب تا سحر نالیده‌ام، از جورت ای نامهربان،
از دیده خون باریده‌ام، یک ابر نه یک آسمان،

گرد رخت گردیده‌ام ، هر نیمه شب، پروانه سان،
« آه سحرگاه تو را ای شمع مشتاقم به جان»

« باری بیا گر آه خود با ناله سودا می‌کنی. »
آخر چه گویم از جفات ای دل‌ستان، ای دل‌شکن،

دل بردی از این خسته دل، جان کندی از این خسته تن،
دیگر کلامی نیست تا افزون کنم بر این سخن.

« ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن » 
« شورافکن و شیرین سخن، اما تو غوغا می‌کنی.»


امیرحسین مقدم
مهر 1390

 

چیزی که دلم در طلبش بود، نه این بود( امیر حسین مقدم )

طلب 

چیزی که دلم در طلبش بود، نه این بود
رویای من اَر بود، خدایا نه چنین بود

درگوشه ذهنم ، همه دنیا به کف دست
در کنج دلم ، جایگهِ عشق، بَرین بود

بیهوده نظر بر من درویش فکندی،
گویی ز ازل قسمت ما، خشم زمین بود

این طعنه و این گوشه کنایه نه سزام است
سوگند به گردون که سزام آفرین بود

پنداشتم از خود غزلی جای گذارم،
بگذاشتم اما غزلم بسته به زین بود

می‌تاخت به هر سوی و طرف توسن ایام،
آن راه که میرفت نشانم نه چنین بود

باید کشم افسار زِ این ابلق سرکش
آری زقضا قسمت انگشت، نگین بود 

ای مادر پر مهر طبیعت نظری کن،
سوگند به گردون که سزام آفرین بود

 

 

امیر حسین مقدم
اُردی‌بهشت1391

ای غنچه، گُلِ نهان، سلام بر تو ( امیر حسین مقدم )

سلام

ای غنچه، گُلِ نهان، سلام بر تو
تا هست دلم بمان، سلام بر تو

ازجانبِ آسمانِ آبی
هنگامِ سحرگهان، سلام بر تو

ای جلوه گهِ کمالِ کامل،
وی چشم و چراغ عاشقان، سلام بر تو

مستور به هر اتم به گیتی،
مستور ولی عیان سلام بر تو

در زمزمه‌یِ زلالِ این رود
با رقص نسیم همزمان، سلام بر تو

درهشتیِ مستِ طاقِ ابروت
در پیچِ حریرِ گیسوانْ، سلام بر تو

ای غایتِ هر غزل، غزاله،
این نغزْغزلْ بخوانْ، سلام بر تو

 



امیرحسین مقدم

خرداد 91

 

 

آرزو دار م شبی آید، ببینم روی تو،( امیر حسین مقدم )


آرزو دار م شبی آید، ببینم روی تو،

بنگرم برطاق بُستانِ کمانْ ابروی تو

بشنوم آواز تو، آواز غرقِ رازِ تو،

بی خبر از پِی درایم در شبِ گیسوی تو

شانه‌ات گردم، میان زلف تو جاخوش کنم،

تا ابد در خاطرم مانَد شَمیمِ موی تو

سُرمه گردم کاشکی، شاید نشینم بام و شام

بر دو مژگانت، دو چشمِ نرگسِ جادوی تو

در نگاه تو نگاهم خیره می ماند اگر،

من ببینم شرم آن چشمانِ خواب آلوی تو

تو شدی صیّادِ منْ، منْ صید، پس کو دام و بند؟

دام تو شیرینی لب های عنبر بوی تو

می‌روم رو به سپیده‌، رو به صبح و رو به نور،

شاید اندر پرتو خورشیدْ، بینم روی تو

 


امیرحسین مقدم

آذر 1390