اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی
اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی

برمزارت زیستم ، آنسان که اِنسان زیستم ( امیر حسین مقدم )


درخت ها ، ایستاده میمیرند ...
.
.
برمزارت زیستم ، آنسان که اِنسان زیستم 
بی تو آخر من کیم ؟ پس کو ؟ کجایم ، کیستم ؟

هرچه دارم آنِ تو ، جانم فدای جان تو 
بی تو پنداری غباری درخیالم ، نیستم

هرچه هست از هست تو ، مستی من از مست تو
باتو هستم ، ازتو مستم ، بی تو چونم ، چیستم ؟

قلب من تقدیم تو ، آیا درآن جامی شوی ؟
کوچکم ؟ کالم بگو ، یاکاملم ، کافیستم ؟

گرچه شد خاکستری از غم تمام آسمان
باتو اما روزوشب یک آسمان آبیستم

در وجودم جز وجود تو وجودی نیست ، نیست
جز تو ای آرامِ جان ، ازاین و آن خالیستم

چیست آن نقشی که در جانم قلم زن زد قلم
حاصل اندیشه هم محصول عشقم چیستم

باددیشب ریشه این پیرجنگل را شکست
مطمئنم تا به شوق دیدنت می ایستم
.
.
.

‫‏امیرحسین مقدم‬

قائمشهر / کافه سِوِن /۲۹بهمن۹۴

 

 

وقتی نگاهت میکنم یک ماه میبینم وَ بس ( امیر حسین مقدم )


وقتی نگاهت میکنم یک ماه میبینم وَ بس 
بین همه بیراهه ها ، یک راه میبینم وَ بس

راه از تو ، هموار از تو شد ، دورازتو دیگر راه نیست
یک کوراه پرخطر ، بیراه میبینم وَ بس

وقتی نگاهم میکنی لبریز رویا میشوم 
در عین رویا یک دل آگاه میبینم وَ بس

دستان من در دست تو ، دست تو دست زندگی
دستان زیبای تورا ، همراه میبینم وَ بس

نای توآواز دلم ، زد زخمه بر ساز دلم 
ماهور و شور و دشتی و سی راه میبنم وَ بس

وقتی که در چشمان من ، تصویر چشمان تو نیست
هرگوشه هرجا یک غمِ جانکاه میبینم وِ بس

با من بمان ، بامن بخوان . درمن غزل ، قُـل میزند
یک استکانِ شعر ناب ، گهگاه میبینم وَ بس

لب تشنه ام ، دریا و رود ، بی تو سرابی بیش نیست
باتو کویرم لب به لب ، از چاه میبینم وَ بس

وقتی کنارم نیستی انگار من هم نیستم 
خودرا شبیه آدمی ، گمراه میبینم وَ بس

وقتی کنارم نیستی ، گم میشوم در روح خود 
گمراه از راه دلم ، صد آه میبینم وَ بس

صد آه از دل خواسته ، صد غصهِ آراسته 
در بود و در نابودیم ، اکراه میبینم وَ بس

من برده ی بازاریم ، از چاه کنعان آمده
آه ای زلیخا باتو خود را شاه میبینم وَ بس

من باتو ام ، تو با منی ، در شام تارم روشنی
بانورچشمانت دلی، دلخواه میبینم وَ بس

احساس خوب ماهِ مهر ، معنای نابِ عاطفه
دست تو را در دست خود همراه میبینم وَ بس


‫‏امیرحسین مقدم‬ 
نیمه اسفند ۹۴

 

 

پرباز کن پرواز کن . این قصه را آغازکن ( امیر حسین مقدم )


پرباز کن پرواز کن . این قصه را آغازکن 
آتش بزن درجان ما آتش دراین آواز کن

همراه تو ، هم آه من ، از دردِتو آگاه، من 
خشکیده همچون کاه، من ، شعری بخوان دل بازکن

میبوسمت ، میبویمت ، از جان و دل میجویمت
درشعر ها میگویمت ، نازت کشیدم ، ناز کن

دردت به جانِ شعر من ، تاب و توانِ شعر من 
سود و زیانِ شعر من ، ماه مرا مهناز کن

سرخورده ام ، افسرده ام ، بی جان و دل ، دل مرده ام
بازا مسیحا دم بیا ، بابوسه ای اعجاز کن

من سوختم ، آتش تویی ، تیر و کمان ، آرش تویی
بگشای پر ای خوب تر ، بگشای پر ، پرواز کن

پرواز کن ققنوس من ، از خاک و خاکستر درا
من در نبودت نیستم ، بازا مرا آغاز کن.


‫‏امیرحسین مقدم‬
۱۲. اسفند . ۹۴


عاقبت یک شب تو را من در بغل خواهم گرفت .( امیر حسین مقدم )

عاقبت یک شب تو را من در بغل خواهم گرفت .
از لبانت کم کمک ، شهد و عسل ، خواهم گرفت.

تا بخوانم من برایت تا سحر ، ده ها غزل 
از نگاهت سوژه ی ده ها غزل ، خواهم گرفت.

جای لب های تو خواهد ماند ، بر لب های من 
شک نکن یک بوسه چون ضرب المثل ، خواهم گرفت.

بعد از آن بوسه به چشمانت نظر خواهم فکند 
برق چشمان تو را ، عکس العمل ، خواهم گرفت.

یا خودت اقدام عاجل میکنی در بوس بعد 
یا خودِ من بعد ِ یک ضرب الاجل ، خواهم گرفت.

صبر اگر باشد عقیق سرخ گردد ، سنگ سرد 
من صبورم ، بوسه ام را بی جدل ، خواهم گرفت.

گرچـه با تو صا د قــم امروز ، گر لازم شود 
پاسخ مثبت من از تو ، با حیل ، خواهم گرفت.

عمر اگر چه تنگ و دل سنگ است دلدارم ، ولی
این خط و این پا خطش ، قبل از اجل ، خواهم گرفت.

گرچه سنگ روزگار این پای لاجانم شکست ، 
لنگ لنگان شانه ات با پای شل ، خواهم گرفت.

دور گردون گر بهم ریزد ، به تو خواهم رسید 
در میان چین و واچین گُسَل ، خواهم گرفت.

داد مارا گر ندادی ، داد خواهی میکنم 
داد خود از لاهه بین الملل ، خواهم گرفت.

عمر خود را من ، به پای عشق قربان کرده ام 
شاهد این مدعی ، اهل محل ، خواهم گرفت.

خالق یکتا اگر با بنده همراهی نکرد 
بعد از این من دست و دامان هبل ، خواهم گرفت.

گرچه امروز این گرفتنها فقط حرف و هواست
عاقبت یک شب تو را من در عمل ، خواهم گرفت.

 


‫‏امیرحسین مقدم‬ 
بامداد 27 . 2 . 94

شنیدن این شعر زیبا با صدای شاعرامیر حسین مقدم در ادامه مطلب

 

  

ادامه مطلب ...

از آن زمان که تو رفتی سحر ندارم من ( امیر حسین مقدم )


از آن زمان که تو رفتی سحر ندارم من 
به جز دلت به گذاری ، گذر ندارم من

شبیه قطب جنوبم ، بغل بغل سرما
به انتظار طلوع و خبر ندارم من

در آسمان خبری از شفق چرا پس نیست ؟
میان این همه ظلمت ، بصر ندارم من

نه شوق فصل بهار و نه شور دریایی
پس از تو شهوت فردا به سر ندارم من

درخت خشکمو دیگر امید سبزی نیست
اگر چه زنده ام اما ، ثمر ندارم من

پراز درنده شده خانه ای که ایمن بود
بدون تو حذری از خطر ندارم من

اگرچه عاشق شهر تو شهرشیرازم
بدون نام تو تاب سفر ندارم من

بیا گل شکفته ، ترحم به زخم بلبل کن 
میان این همه دشنه ، سپر ندارم من

دلم بدون تو چون سیر و سرکه میجوشد
برای فتح دل تو ، نفر ندارم من

بیا شکوفه شیرازیم بساط شب برچین
بیا که طاقت شب ، بی سحر ندارم من


‫‏امیرحسین مقدم‬

27.آبان .94

لب دریا کنار ساحل و سنگ ( امیر حسین مقدم )

بداهه  

لب دریا کنار ساحل و سنگ 
پیاپی موج های ناهماهنگ 

به سر شال سپیدی از ترانه 
غزل های غریب و عاشقانه 

نگاه منتظر افکنده بر خاک 
به خاک پاک تر از اوج افلاک 

کنار دلبری دلداده اش فوج
چه لطفی دارد این پیچ و خم موج

چه کیفی میدهد گام از پی گام
قدم های سبک ، آرام ، آرام 

دو تا دست و دو تا بازو دو تا بال 
رسیدن تا به سر حدات آمال 

دو تا نارنج ترد آبدیده 
که تا این لحظه نامحرم ندیده 

دو تا لب در پی گلبوسه ای نرم 
اگر رخصت دهد این شرم و آزرم

لب دریا تو آن رنگین کمانی 
که در رویای اهل آسمانی 

لب دریا ، پری بیرون شد از آب 
لب دریا ، من و لب های عناب

لب دریا ، لب سرخ پری روی 
به رنگ آتش از اسرار آن گوی 

مرا یک بوسه مهمان کن در این شام 
بیا در بند آغوش من آرام ....

 

‫‏امیرحسین مقدم‬
24. آبان . 94

 

 

امان از این سخن از شعرهای تکراری ( امیر حسین مقدم )


امان از این سخن از شعرهای تکراری 
امان ازاین همه دیوانگی ، خودآزاری

امان از این حرکات مشابه مجنون
امان زرسم پر از سم قهوه قاجاری

امان از این همه شهوت امان از این همه آز
امان ازاین جملات شبیه دلداری

امان امان بخدا ، صد امان از این بیداد
از ازدحام تملق ، رسوم درباری

امان از این همه گردش به گرد کعبه خود
شبیه دایره محصول خط پرگاری

دو سال خدمت سربازیم شده صد سال 
نرو ، نمان ، چه کنم با بساط اجباری

تمام ساعت اخبار ، صرف کشتن شد
به این بهانه که تو از قشون کفاری

ببین شبیه شپش گشته بس که ناپاک است 
همان که میکشد انسان فقط به پنداری

که ظاهرا تو فلان و تو نیز بهمانی 
به جرم اینکه فلانی ، بدان که بر داری

امان امان بخدا ، از جهالت این قوم
که کشته صد نفر عاقل جنون کفتاری

نمیرسد کمکی ، کم کمک زمان وداع
رسیده پس چه شد این قول و عهد همکاری

امان امان به خدا هم نمیرسد فریاد
درآن زمان که تو محبوس چاردیواری

خلاصه در عجبم من از این همه بیداد
امان ز رسم پر از سم قهوه قاجاری


‫‏امیرحسین مقدم‬ 
چهارشنبه 27. آبان . 94

 

 

تیر پنجاه و هفت خورشیدی ( امیر حسین مقدم )

من ...

تیر پنجاه و هفت خورشیدی 
مادرم نیمه شب مرا زایید 

به سلامت من آمدم هرچند
چشم دنیا مرا نمی پایید

تیر پنجاه و هفت خورشیدی
شب ختم من از نبودن بود 

شب سوم من آمدم دنیا 
با رسومی که خوب میدانید

کودکی دوره تشنح بود
شب و پاشویه های پی در پی

کوره تب شراره می افروخت
مادرم از زمانه مینالید

تیر پنجاه و هفت خورشیدی
فصل آغاز قصه من بود 

قصه ای را که بی سرانجام است
قصه غصه پروریدن بود

من و تیر از کنار هم بودن 
بی تحرک به ناکجا رفتیم

دست آرش کمان کشی میکرد ؟
یا به دست خود خدا رفتیم ؟

قصه من پُر از نبودن هاست 
پُـرِ پَـرهای لُخت پَـروانه

پُـرِ اندیشه های تکراری
پُـر داراییِ فقیرانه

من ازاین قصه غصه ها دارم
غصه هایی که کس نمیداند

کسی از اهل قصه ام اخر 
سخنی جز هوس نمیداند

من و پیشانی ام چه ناکامیم
تف بر این روزگار سگ مصب

توی خشکی نشسته از رنج
صمد اندر ارس نمیداند

من و پیشانی ام همان دردیم 
که در امواج رود جاری بود 

با حضور همیشه غم هم 
عطر گل های نو بهاری بود

من و دستم رفیق هم بودیم 
من و دستی که گاه گل می کاشت

دستم از دست حضرت مجنون
قلمی رسم یادگاری داشت

قلمم را نگاه میدارم 
هر دو دستم قلم شود حتا

قلمم قصه مرا شاید
بنویسد به گوشه فردا

 

"من "
‫‏امیرحسین مقدم‬ 
27. آبان . 94

نازنینم ، با دل دیوانگان بازی نکن( امیر حسین مقدم )

 

نازنینم ، با دل دیوانگان بازی نکن
میکنی گر ، لااقل از نوع شیرازی نکن

اینقدر ابرو نینداز ، اینقدر گیسو نکش 
اینقدر صورتگری ، انواع طنازی نکن

یا بمان باما دمی یا دل بگیر از دست ما
این دل دیوانه را راضی به هر سازی نکن

تا به کی مارا اسیر قصه هایت میکنی ؟
اینقدر رندانه با ما نقشه پردازی نکن

این همه کار از دل ما میکشی ، آخر نکش
این چنین مارا تو وادار غزلسازی نکن

راز ما با چشم تو آوازه عالم شده
ادعای همزبانی ، طرح همرازی نکن

ناز تو عمری کشیدیم و دگر مهلت گذشت
عمر دیگر مردمان را ، صرف طنازی نکن


امیرحسین مقدم‬
29. آبان. 94

 

 

با سرخی دیوار مقابل چه کنم ( امیر حسین مقدم )

بداهه 

با سرخی دیوار مقابل چه کنم 
با بوسه ی چون زهر هلاهل چه کنم 

عمرم پس از این دگر نیاید به حساب 
با عمر پس از تو عمر باطل چه کنم


‫‏امیرحسین مقدم‬