اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی
اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی

وقتی که شاعرانه گی ام درد میکند ( امیر حسین مقدم )


وقتی که شاعرانه گی ام درد میکند 
احساس عاشقانگی ام درد میکند

کلا شبیه عقل و جنون میشوم کمی 
افکار خودسرانه گی ام درد میکند

خانم ! دوباره عاشقتان میشوم عجیب
صد در صد این زنانه گی ام درد میکند

هی واژه پشت واژه ازاین عاشقانه ها 
انبار واژه گانه گی ام درد میکند

هی شکوه پشت شکوه از ایام در گذر
وامانده پربهانه گی ام درد میکند

یا خاطرات کهنه همه زنده میشوند
یا حس این زمانه گی ام درد میکند

گاهی تخیلات دلم میشود غزل 
گاهی هم عاقلانه گی ام درد میکند

حتی نرفته ام سفری در دیار فارس 
شیراز و ساحرانه گی ام درد میکند

شاید یکی دو واژه بماند از این غزل 
آری ، خیال جاودانه گی ام درد میکند

 

‫‏امیرحسین مقدم‬
13/ آبان / 1394

من خاطره بازم ، چه کنم خاطره هارا ( امیر حسین مقدم )


خاطره هارا ....

من خاطره بازم ، چه کنم خاطره هارا 
شیرینی بوسیدن لب های شما را

من خاطره بازم ، چه کنم دست خودم نیست
لطفا برسان چند قلم خیرِدعا را

با خاطره از خاطره ها رفته ام انگار
در خاطره دارید من سر به هوا را ؟

من شاعر وامانده در افسانه خویشم
یادی هم ازاین شاعر افسانه نما را

در حسرت پرواز ، پرِ پرزدنم ریخت
پرواز پریشان یکی بی سروپا را

تا مرز چهل سالگی ام راه ، سه سال است
تا مرز چهل پارگی ام ، چند ؟ خدارا ...


‫‏امیرحسین مقدم‬
۱۱ ابان 94

درد دارددلی که در سینه ، جا نمیگیرد ( امیر حسین مقدم )


درد دارددلی که در سینه ، جا نمیگیرد از سر اجبار 
میزند با زبان سرخش باز ، سر سبزش به سختی دیوار

درد دارد دلی که بی تاب است . روز و شب را همیشه در خواب است
یک نفر کاش این دل این تن را ، آخر این غزل کند بیدار

درد دارد عجیب و بی درمان ، مثل سردرد مزمن میگرن 
دردی از جنس ام اس ازنوعی ، که نمی آیداندر این گفتار

درد نامحرمی به محرم ها ، درد تنها شدن در این تن ها
درد واماندن از رفیقانی که زمانی شمارشان بسیار

درد دارد سقوط خاطره ها از بلندای بودن و رفتن 
دوری از هرچه دوست میداری ، مثل محکوم پای چوبه دار

درد دارد مقام استادی ، لحظه ای که به خویش وا دادی
خوشنویس و غزلسرا ، شاعر ، گاه طراح و کاملا بیکار

درد دارد حقیقت جاری ، که کسی رو به من نمیگوید
غربت خانگی شبیه کسی که ندارد اجازه دیدار

درد دارد سکوت مادر ، درد. مثل درد خماری افیون 
مثل تصویر سرزدن های داعشی های پست و بی مقدار

درد دارد سرودن یک شعر ، غزلی عاشقانه و طناز 
گفتن از بوسه و دوچشم خمار، آن زمانی که نیست یک دلدار

درد دارد نگاه خسته تو ، درد دارد حضور خسته من
یک تلاقی میان چشمان دو نفر عاشق و دوتا بیزار


‫‏امیرحسین مقدم‬
17. آبان . 94

 

امشب شب وصال است ، معشوق گشته واصل( امیر حسین مقدم )

امشب شب وصال است ، معشوق گشته واصل
از عشق گشته پیدا ، از عشق دیده حاصل

فانوس راه و بیراه ، دیرآشنای همراه
هم صحبت غم و آه ، حلال هر مسائل

ماه از افق درامد ، آن ماهروی من کو
ماندم در انتظار پایان این فواصل

پایان این فواصل ، آغاز ماجرایی است
کشتی شکسته ای که ، افتاده کنج ساحل

افتاده کنج ساحل ، دور از گزند طوفان
اما غریب و تنها ، گم کرده راه منزل

منزل در انتظار است ، چشم انتظار یاراست
یاری که بیقرار است ، بنشته روی محمل

محمل سبک بران ، هی ، مهتابی بداخشان
یلدا صفت پریشان ، بر گردنت حمایل

هرچند نانجیبان برما طلسم خواندند
هربند و هر طلسمی از بوسه تو باطل

ای ماه روی مه رخ ، تو ماه آسمانی
از سلخ تا به غره ، ای ماه بدر کامل.

 


‫‏امیرحسین مقدم‬

 

 

من مست مست مستم، از مستی شبانه( امیر حسین مقدم )


بداهه 

من مست مست مستم، از مستی شبانه
از اشتیاق دیدار ، رویای صــــادقانه

از لذت حُضورش، نشناسمش سر از پا
خندان و پای کوبــــان ، سرشار و کودکانه

یک دست زلف یارو یک دست جام باده
آن آرزوی دیرین، رقصی در این میانه

تیراز کمان پراندم، بادقتی نفس گیر
خوش کرده جا ، ببینش ، در مرکز نشانه

ایّام شد به کامم، اسب فلک به رامم
افتاده او به دامم، بی عُذر و بی بهانه

پاتا به سر هیاهو ، در دست چوب جادو
خیره به چشمِ آهو، افسون از این فسانه

شهلای چشم هایش، بامن اشاره ها داشت
با عشوه های تب دار، طنّاز و دلبرانه

پایین تر از دو چشمش، یک غنچه نو شکفته
شَهدابه می چکاند، خرمـــــای نوبرانه

آمد کنار من تا ، شهد و شکر بگیرم
یک بوسه از لبانش، چون شعر ، چون ترانه

تا آمدم بگیرم ، دستی به شانه ام خورد
دست نگار مهرو ؟ نه ، دست مادرانه

ناگاه مادرم گفت ، برخیز، لِنگ ظهر است
برخواستم و برخواست آه از نهاد خانه

گفتم کجاست پس کو ؟ آن دلبر پری رو ؟
گفت عاشقی پسرجان ، از نوع شاعرانه

برخواستم و دیدم ، گهواره مانده خالی
من ماندم و شراری ، کش میکشد زبانه


‫‏امیرحسین مقدم‬
۱۶ تیر ۱۳۹۴

 

 

عمرم همه در نهایت غم بگذشت. ( امیر حسین مقدم )

عمرم همه در نهایت غم بگذشت.
در حسرت و در آه دمادم بگذشت.

با اینهمه هیچ معلوم نشد.
آخر زچه آمد و چنین ، هم بگذشت.

 

‫‏امیرحسین مقدم‬

وای اگر یکشب برایت من بمیرم، زندگی است( امیر حسین مقدم )

 


وای اگر یکشب برایت من بمیرم، زندگی است
بازوانت را درآغوشم بگیرم، زندگی است

وای اگر در زیر نور چشم های محشرت
باخبر گردم که دیگر پیرِ پیرم، زندگی است

سازمانی چون صلیب سرخ اگر ثبتم کند 
اینکه من در دولت عشقت اسیرم زندگی است

بی خیال عقل دیگر، من سراپا عاشقم
اینکه یک دیوانه ، آنهم بی نظیرم زندگی است

گرچه من یک شاعرم ، نقدینه ام شعرو غزل
با همین یک بیت درشعرم امیرم زندگی است

مجرمم من جرم من عشق است حکمم انتظار
انتظاری که برای تو بگیرم زندگی است

این غزل حق الوکاله ، تو وکیلم میشوی؟
با وکیلی چون تو حکمم می پذیرم زندگی است

 

‫‏امیرحسین مقدم‬
12 مرداد 94

بیا غزل، که غزل شد خراب، بعدازتو. ( امیر حسین مقدم )

بیا غزل، که غزل شد خراب، بعدازتو. 
تمام آینه ها شد نقاب، بعدازتو.

تمام لحظه آرامش از کفم رفته
تمام قصه شده ، اضطراب، بعدازتو.

نه تابِ هجرِتو دارم نه طاقت دیدار
چگونه من بکنم انتخاب، بعدازتو.

پیاله خالی و مست از خماری عشق
عوض شده ماهیت شراب، بعدازتو.

ببین که هجرتو من را چگونه شاعرکرد
غزل غزل شده چندین کتاب، بعدازتو.

شبیه آتشم و شعله میکشم هرشب
درون سینه شده انقلاب، بعدازتو.

بیا که طاقت این شوروشر ندارم من
پراز حضورتوام در غیاب، بعدازتو.

چگونه من برسم تافراز قله عشق
شکسته بال وپر این عقاب، بعدازتو.

بیا بیا و به جایش بگیر جانم را
کسی نمیکندعمرم حساب، بعداز تو.

اگرچه زنده ام انگار، مُرده ام دیگر
نشسته ظاهراً اما بخواب، بعدازتو.


‫‏امیرحسین مقدم‬
۱۵ مرداد ۹۴

ای امان از چشمِ شوخ دلبر شیرازیم ( امیر حسین مقدم )


ای امان از چشمِ شوخ دلبر شیرازیم 
من به دیداری نهانی گاهگاهی راضیم

دلبرم با من ندارد روی یکرنگی ولی
من به یادش روز و شب گرم غزل پردازیم

با دو ابرویش برایم میکشد خط و نشان
بینوا من که به چشمش طاق و جفت بازیم

بی مروت پاره پاره کرده این قلب مرا
درگمانش قلب من چلوار و من بزازیم

یا خودش یک بوسه از لعل لبانش میدهد
یاکه میگیرم به احکام جناب قاضی ام

یا نشانم میدهد چشمان شهلایش و یا 
من تجسم میکنم ، اهل نظرپردازیم

هرچه بالم را بچیند باز پرخواهم کشید
جلد جلدم من کبوتربچه ای پروازیم

وای اگر در حافظیه دست در دستش نهم 
از همینک من به شوقش در شلنگ اندازیم

سرِّ چشمانش میان سینه پنهان کرده ام
تا که رازم راز او شد ، مظهر همرازیم

نازنینا ، .تا به کی رخساره پنهان میکنی
من به دیداری نهانی ، گاهگاهی راضیم


‫‏امیرحسین مقدم‬ 
94.5.20.

دختر کوُرد بیا پیش ، بیا دَف بزنیم ( امیر حسین مقدم )

دختر کوُرد بیا پیش ، بیا دَف بزنیم
افتخار خودمان هم شده ، یک کف بزنیم

آسمان آبی و کم کم برسد وقت غروب
تا که شب نامده یک طرح مُسَقَّف بزنیم

یک دو تا بوسه بده ، کم نفروش این لبها
پشت پایی به طلبکار 1◄مُطَفَّف بزنیم

سوی بیراهه نرو راه ازآن دیگر سوست
مهر باطل وسط راه مُحرَّف بزنیم

همه دور و برما پرشده از بیخردان
دست رد بر سر این جمع2◄ مکَنّف بزنیم 

اگرت سرد شده دست و دل از سردی من
آتش عشق بیا بر سر این 3◄خَف بزنیم 

تا که افروخته تا صبح ، بماند آتش 
حکم بیداری این پیر مُکلَّف بزنیم

گفته بودی که غزل بیشتر از تاب شماست
پس بیا پیش هم این شعر مُخفّف بزنیم

 


‫‏امیرحسین مقدم‬

21. مرداد. 94

◄1.مُطَفَّف کم فروشی.
◄2. احاطه کرده شده. جمع مکنف : جمعی که کسی یاچیزی را احاطه کرده اند.
◄3. هیزم آماده آتش . هیمه