غزل ...
من که دلتنگ توام بامن بمان ، دل دل نکن
تا دلم خالیست ، درجای دگر منزل نکن
مدتی بگذشته از روزی که مجنونت شدم
نام مارا در شمار مردم عاقل نکن
غرق چشمان توام ، آخربیا دستم بگیر
این تن بی طاقتم را دورازاین ساحل نکن
تا تو هستی، شعرِمن را میشود گاهی شنید
بی مروت ، این همه قول و غزل ، باطل نکن
گه مرا پس میزنی ، گه باز پیشم میکشی
این چنین مارا گرفتار خطای دل نکن
من که جرمم عاشقی بودست ، حکمم انتظار
پس روا برمن تو حکم مجرم قاتل نکن
با تمام آرزوهایم سراغت آمدم
آرزوهای مرا با اشک چشمم ، گِل نکن
عاقبت من را دو چشمان تو در آتش فکند
بیش ازاین دیگر عذاب از آسمان نازل نکن
امیرحسین مقدم
۲۱ بهمن ۹۴