اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی
اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی

ندانم این که به رویا ببینمش ز بیماری است ( امیر حسین مقدم )

 

به تخته باید زد

ندانم این که به رویا ببینمش ز بیماری است
ویا به حقیقت، بشیر هشیاری است

رسید گاه سحر، مژده‌ای زهاتف غیب، 
که بخت خفته ما، در مسیر بیداری است

تذکّری به دلم داد حضرت اقدس
که دیگر ای پسرم، گاهِ خودیاری است

نه وقت می زدن و نشأگی نه گاهِ خمار
نه وقت حرف اضافه ، نه گاه بیکاری است

زمانه گرنشود رام، رام باید کرد
اگرچه آن عمل سخت و کار دشواری است

بکش ز توسن سرکش عنان بخت خودت
وگرنه جان دلم، کار تو خودآزاری است

 

امیر حسین مقدم 
خرداد 1391

چگونه گریه سر کنم در آن زمان که اشک نیست.( امیر حسین مقدم )

چگونه گریه سر کنم در آن زمان که اشک نیست.
سفر کجا برم کنون، که آب هست و مشک نیست.

چگونه عاشقی کنم، که عاشقی گناه شد،
چه گویم از دلی که او، اسیر اشک و آه شد.


امیر حسین مقدم

باز بهار آمده، بوی بهارش چه شد؟( امیر حسین مقدم )

بهار

باز بهار آمده، بوی بهارش چه شد؟
در دل فیروزه ایش، مِهر نگارش چه شد؟

میکده ویران شده، پیر خَرابات کو؟
ساقیُ و سروُ و سبو، ساغر و سازش چه شد؟

سرو سَهی، قد خمید. ساغرِ ساقی شکست
سیم برید از سه تار، بانگ هَزارش چه شد؟

باغ پُر از زاغ شد. بلبلِ بیدلْ بِنالْ
گل زِ فراقت تکید، برگ و کُلالش چه شد؟

والی پر مدّعا، خلق به چاه افکند
وادی مصرم کجاست؟ نام و نشانش چه شد؟

عشق ندارد دگر، هیچ نشانی ز عشق
آن همه شور و شَرَر، عِزُّ و وقارش چه شد؟

شب پَره، پَر وا نکرد، عزم ثُریّا نکرد 
همدم پروانه سوخت. اشکِ گُدازش چه شد؟

برّه کجا می چَرَد؟ زیر تَجیر است گُل؟
قرقره کو؟ چرخ کو؟ نغمه چاهش چه شد؟

نیست دگر یار من، در پیِ من، وایِ من
زلف سیه، قدِ سَرو، چشم سیاهش چه شد؟

 

 

امیرحسین مقدم

اسفند 1389

چرا با من سر پیکار داری ( امیر حسین مقدم )


چرا با من سر پیکار داری  
مگرجزمن کسی را یارداری

درین گاهی که گاه عشق بازی است 
چرا بر نفی عشق اصرارداری

در ایامی که بو، بوی بهار است
 چرا بر عطر گل انکار داری

چرا با قلب من گشتی غریبه
 مگر قلبی دگر در کار داری

درون فکرمن غیر از تو کس نیست 
 توچندین یار در افکار داری

سراسر سوختم در آتش عشق
 تو از سوز دلم اخبار داری

 


امیرحسین مقدم
15 /91/9

مژده بده باغ را، بوی بهاران رسید ( امیر حسین مقدم )


طلوع بشارت

مژده بده باغ را، بوی بهاران رسید
همره این آفتاب نم نم باران رسید

مژده بده رود را کوه پراز آب شد
از همه سو چشمه ها شُرشُره افشان رسید

مژده بده کوه را سبز شده دامنش،
گله برای چرا در علفستان رسید

مژده بده بر نسیم نیست زطوفان اثر
بانگ دوصد چلچله بعد زمستان رسید

مژده بده بادرا گشته پراز بوی عشق
عطرخوش عاشقی بر نفس جان رسید

مژده بده قلب را پرطپش از پیش شد،
زانکه صدای طپش از دم جانان رسید

مژده بده برگ را، بیش زصد گل شکفت
تا نفسی پر فروغ بر گل بستان رسید

مژده بده ای امیر، نو گل نازی شکفت،
مژده که پاییز ما، به ز بهاران رسید


امیرحسین مقدم

16 / 9 /91

ماییم و به دل هوای گفتار،( امیر حسین مقدم )


ماصابر دَرد های خویشیم

**

ماییم و به دل هوای گفتار،
ماییم  و بساط بی خریدار.

ماییم و به کف سبوی خالی،
ساقی قدحی مرا نگهدار.

ماییم و لبی تُهی زلبخند،
ماییم و به سینه درد بسیار.

ماییم که هرچه عرضه کردیم،
حسرت شده مانده کنج انبار.

ماییم و هزار جان زخمی،
ماییم و فقط دو چشم خونبار.

ما درد نهان به سینه داریم،
لب بسته نمیکنیم اظهار.

خاموش به مُهرِ صد سکوتیم،
بیهوده کنیم  نظم اشعار.

ماصابر درد های خویشیم،
داریم به زخم کهنه اصرار.

ماییم و غزلْ غزلْ ترانه،
ماییم و ترانه ها غزل وار.

افسوس که جز سخن نگفتیم،
صد گفته کجا چو نیم کردار.

**

ماحسرت روی دوست داریم،
ماندیم در آرزوی دیدار.

یاران همه بی خبر برفتند،
ماندست فقط شمایل یار.

صد خاطره مانده یادگاری،
ازجنگل و دشت و باغ و کُهسار.

میگریم و دلتنگم از این هجر،
ای چرخ، فِراق را به سر آر.

دلتنگ شب و سکوت ساحل،
دلتنگ صدای مست گیتار.

دلتنگِ فروزاندنِ آتش،
با هیزم خشک و بتّه ای خار.

از دوست اگر زما بپرسی،
شاید همه را نماید انکار.

از جرم و گنه همه مُبّرا،
ماییم یگانه دزد بازار.

*

ازصندوق دل کلون شکستند،
تاریخ تو یاد ما نگهدار.

ما تشنه‌یِ خنده‌یِ زمینیم،
آن چشمه‌یِ خُفته در خروش آر.

ما بی خبریم اگر چه هستیم،
در مرکز ودر میان اخبار.

کَس، سرِّ دلش به ما نگوید،
ما فاش کنیم جمله اسرار.

سر زیر پتو نهفته ماندیم،
خُفتیم چو خرس خُفته درغار.

جُز سایه‌یِ خود دگر ندیدیم ،
حبسیم میان چار دیوار.

آزار دهیم جان خودرا،
آزار مکش برای آزار.

نوروز رسیده دل سبک کن،
زان پیش که شوید ابر آذار.

ای باد صبا دلم شکسته،
گاهی ز دل شکسته یاد آر

یاد از دل ما، اگرتوانی،
هرچند زدل نمانده آثار.

زین نیمچه دل به او پیامی،
برسان و خداش گو نگهدار.

هرجا که تویی، دل من آنجاست،
ای دوست، مرا به یاد بسپار.

 


امیرحسین مقدم

اسفند 1390

تو ای سیمین من، زرینه باشی. ( امیر حسین مقدم )

تو ای سیمین من، زرینه باشی. 
دلت صافی، خودت آیینه بیشی

درون سینه ات جز مهربانی، 
نباشد، ماه من بی کینه باشی

امیر حسین مقدم

**

الهی زندگی باشه به کامت
تموم غصه ها باشه حرامت

الهی غصه هات آید به جونم
بمیرم تا نبینم غم به جانت


امیر حسین مقدم

ای بلبل شیدا چرا با گل مُدارا می‌کنی؟( امیر حسین مقدم )

 

گل و بلبل

ای بلبل شیدا چرا با گل مُدارا می‌کنی؟
بی‌مهریش می‌بینی و بزمش خوش آوا می‌کنی

هرصبحدم دامن کشان، پر می‌کشی از آشیان،
نازش خریداری به جان، بازش تماشا می‌کنی

چون آفتابش سَر زنِد، چتری شوی بر بامِ او،
از هُرمِ هورَت باک نی، از عشق غوغا می‌کنی

بیگانه با هر آشنا، چون آشنا با گُل شدی،
گر آتشت در دل بُوَد، با او تو حاشا می‌کنی

طوفان بحرت چون رسد، از موج و دریا کو هراس؟ 
مجنون صفت، فرهادوَش، دل را چو دریا می‌کنی

گُل بی تو مخمورست ُ بی، امّا نمی‌گوید به کَس،
با جامی از آوازِ خود، مستش سراپا می‌کنی

 

امیر حسین مقدم
پاییز 
1390

برمن نسیم عشق، وزیدن گرفت باز( امیر حسین مقدم )

 

نسیم عشق 

برمن نسیم عشق، وزیدن گرفت باز
دل شد پرنده، پریدن گرفت باز

یک قلب خفته داشتم درون سینه‌ام،
ازدرکِ روی تو، تپیدن گرفت باز

آهسته تر نسیم سحرگاه، درنگ کن
تاپای خسته ام به تو رسیدن گرفت باز

ابروی چون کمان تو تیری به قلب من نشاند
بهر برون کشیدنش، همه سینه دریدن گرفت باز

یادش بخیر، چشم تو آهوی مست بود
بامن بگو، ز چه از دیدنم رمیدن گرفت باز

در ماه مهر ز پس برگ ریزِ باد
باغ خزان زده ام، شِکُفیدن گرفت باز

آهسته ای نسیم ز کویم گذر مکن،
برمن بوز، که شوق وزیدن گرفت باز

 

امیر حسین مقدم

1382

یاد آر که با یاد تو جانانه بگرییم( امیر حسین مقدم )


به پیشواز غزلی از شهریار 
 نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم

یاد

 

یاد آر که با یاد تو جانانه بگرییم
پیش آی که پیشت چه پریشانه بگرییم

چون سیل به هرسو دل دیوانه روان است،
چون صخره رهم بند که سدّانه بگرییم

در جاده‌ی عشّاق زما هم قدمی کاش،
تا جامه درانیم و به شُکرانه بگرییم

امروز ستم گشته از اندازه فزون تر،
باید که درین مخمصه رِندانه بگرییم

یک بار دگر محتسبان باز رسیدند،
مخمورِ شرابیم، چه مستانه بگرییم؟

گویی که مبارز1 زدل خاک برآمد،
چون خواجه در این بستر میخانه بگرییم

دوران جوانی به سرآمد ثمری کو؟
وقت است دگر تا همه پیرانه بگرییم

 

 

امیرحسین مقدم

پاییز 1390

 

*******


نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم
سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم
من از دل این غار و تو از قله آن قاف
از دل بهم افتیم و به جانانه بگرییم
دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن
چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم
آخر نه چراغیم که خندیم به ایوان
شمعیم که در گوشه کاشانه بگرییم
من نیز چو تو شاعر افسانه خویشم
بازآ به هم ای شاعر افسانه بگرییم
از جوش و خروش خم وخمخانه خبر نیست
با جوش و خروش خم و خمخانه بگرییم
با وحشت دیوانه بخندیم و نهانی
در فاجعه حکمت فرزانه بگرییم
با چشم صدف خیز که بر گردن ایام
خرمهره ببینیم و به دردانه بگرییم
بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار
جغدی شده شبگیر به ویرانه بگرییم
پروانه نبودیم در این مشعله باری
شمعی شده در ماتم پروانه بگرییم
بیگانه کند در غم ما خنده ولی ما
با چشم خودی در غم بیگانه بگرییم
بگذار به هذیان تو طفلانه بگرییم
ما هم به تب طفل طبیبانه بگرییم

 

شهریار
http://ganjoor.net/shahriar/gozidegh/sh102/