دف
دف بزن دف زن شوریده درویش، بزن
ضربه بر زخم خوش آهنگ دل خویش ، بزن
دف بزن ، سینه دف منتظر و بی تاب است
انقدر فکر نکن ، بیش میندیش ، بزن
دف بزن تا که سماعت به سماوات برد
بسته ی جان و تنی تا رَهی از خویش ، بزن
دف بزن ، دایره در دایره ای پُر دَردم
دورکن دور ، تو درداز دلکی ریش ، بزن
این چه ماهی است که در دست تو جاخوش کرده
کم از آن ماه نشد ، گر نشود بیش ، بزن
رخ زیباش ببین کار به دستم داده
شاه من مات شده ، ردشده از کیش ، بزن
بزن ای دف زن از این دایره بیرونم کن
تا به جایی که نبودم من از این پیش ، بزن
دم به دم ، در به درم از دف و دف در تب و تاب
دف بزن دف زن شوریده درویش ، بزن
امیرحسین مقدم
۲۲. اسفند . ۹۴