اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی
اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی

دگر چگونه بسازم غزل؟ غزالم نیست. ( امیر حسین مقدم )

 

غزال

دگر چگونه بسازم غزل؟ غزالم نیست.
چگونه پَربزنم؟ پَر شکسته، بالم نیست.

چگونه قِصّه بگویم، چو غُصّه غالب شد.
چگونه نَعره برآرم ؟ کمم، کمالم نیست.

ستاره را چه بگویم ز آرزوهایم.
که در فراق تو بَدر ار بُوَد، هلالم نیست.

مگر که باد بیارد شَمیم پیراهن،
زگریه، گر دو دیده دهم، هم وصالم نیست.

زماتمی که زِهجرانِ تو به جان دارم،
کشنده تر به خدا در جهان ملالم نیست.

دگر حرام نباشد مرا، حرامیِ مَیْ،
تو رفته ای، بِخدا، زمزمم، حلالم نیست.

مجال با تو تَغَزُّل، چو خوابِ شیرین شد.
مگر درآن سَرَم بشود، در جهان مجالم نیست.

 

 

 امیر حسین مقدم

 

ز من پنهان مکن یارا ، دو چشم مه نشانت را( امیر حسین مقدم )

 

پری رخسار من بازا


ز من پنهان مکن یارا ، دو چشم مه نشانت را
به خوابم نیز میبینم، گل رخسار جانت را

نگاهم کن که از جای نگاهت لاله میروید
به جز من کس نداند، سرِّ چشمان نهانت را

پری رخسار من ، از طاق ابرویت چه ها گویم ؟
از آن پیوسته جادو، آن کمان ابروانت را

شکنج پیچ گیسویت، حدیث هر شبم گشته
زتو من هدیه میخواهم، حریر گیسوانت را

لبانت شرمِ بوسیدن، چه شرمِ شهوت آلودی،
پری یک بوسه میخواهم، به شرم از آن لبانت را

عجب چاه زنخدانی، به یاد خواجه افتادم،
بده یک بوسه تا بینم، بهشت جاودانت را

دو مرغ پرکشان داری، دو مست از باده پرواز،
نهان کردی میان پیروهن ، آن مرغکِ جان آشیانت را

 


امیر حسین مقدم

 

 

ستاره شب به خیر، تنهات نبینم( امیرحسین مقدم)

ستاره شب به خیر، تنهات نبینم
اگه فرصت بدی، پیشت بشینم

ستاره خیلی وقته چِش به راتم
حریص درک خورشیدِ چِشاتم.

ستاره آرزومه دیدن تو،
مثِ یک شاخه گُل، بوییدنِ تو

ستاره قصّه دارم، قدِّ شَهزاد،
ستاره غُصّه دارم، داد و بیداد

ستاره قِصّه هام دور و درازِه،
کدوم سنگِ صبوری چاره سازِه

ستاره بی نشونی عاشقم کرد.
برای پَر کشیدن لا یقم کرد.

ستاره عاشق پرواز بودم.
تو حجم این سکوت آواز بودم.

پَرِ پَروازمو اما بریدن،
ستاره، قلبمو از شاخه چیدن

خروس خونِ سحر از را رسیده،
ستاره، صُب به خیر، سرزَد سپیده



 امیرحسین مقدم

 پاییز 1386
 

باران نمی بارد دگر، باران زما سر تافته، ( امیر حسین مقدم )


باران 

 

باران نمی بارد دگر، باران زما سر تافته،
ما تشنه لب، او در سفر، باران دلش را باخته

در حسرت بوییدنش بنشسته ام بر راه او،
شاید نسیمی آورد، عطری که از او یافته

یک روز جای بوسه اش بر گونه ام رُخ مینمود،
دیریست دیگر آن حریف فیل و رُخَش انداخته

بر گیسوان پُرنَمَش دادم دل خود یک سحر،
زلفش گره نگشود و او دل را گرو برداشته

هنگام طَنّازیِ مِه، آواز میخواند و سرود،
کو وَهْم آن مِه، وان غزل، دیگر قلم بگذاشته

یک دست چتری نیمه باز، دستی به گیسویش دراز،
باران و مه ، پُر رمزوراز، خوش خاطراتی ساخته

جانم فدایش میشد و جانش به جانم بسته بود
جانش بماند در امان، جانم دلش را باخته

چون آهوان دل می ربود، هر دیده او را می ستود
حالا چو قوچی جنگ خو، سُم سوی ما برتاخته

آخر چه شد آن نازنین، شد جای مِهرش، مُهرِ کین
آن عشق و ناز و عشوه داشت، وین خنجری افراخته

 

 

امیر حسین مقدم
دی 1389

سرم سامان نمی گیرد، عجب رسمی دراُفتاده.( امیر حسین مقدم )


کُلاه


سرم سامان نمی گیرد، عجب رسمی دراُفتاده.
کَلامم جان نمی گیرد، تو گویی جان وراُفتاده.

به سختی روز، شب گشت و به تلخی ماه رو پوشید،
طلوع آفتاب انگار، دگر از مَنْظَر اُفتاده

به چشمانمْ نَمِ اشکی نمانده، جمله افشاندم
تمام فِعل های شاد، زِ بُنْ، از مصدر افتاده

دراین بازار مَکّاره، سرِ هم شیره می مالیم،
کُلاهم را نمی یابم، کُلاهم از سر افتاده

زساقی جام دزدیدند، زمطرب زخمه‌ی سازش،
زبابا آب و نانش را، زلوطی عنترافتاده

خطابه لال میگوید، فتاوی مفتی مفسد،
اگر هم مرد راهی بود، ز اسب و استر افتاده

گَلِ آن میخ زَنگاری، لباسم روزیِ بید است
تمام سنگ ها خاراست. زُلال از مرمرافتاده

سراسر پند و حکمت بود تمام شعرها روزی،
مخوان، آن واژه های ناب، دگر از دفتر افتاده

نمانده اصلی از چیزی، دروغین گشته حتّی عشق
نَفیر از ناله هایِ نِی، شَمیم از عنبر افتاده

زِراه شیریِ شیرین، که زادن گاهِ انسان است،
دوصد خورشید شد خاموش، هزاران اختر افتاده

چه میدانیم از سیمرغ؟ زِ راز آتش و قُقْنُوس؟
چه میگویم زمانیکه، کبوتر از پر افتاده

چگونه من غزل سازم که کورند و کرند این قوم،
کلامم قطره اشکی راست که از چشمِ تر افتاده

 

 

امیر حسین مقدم

 

 

مرا امروز مهمان کن، به یک دیدار، یک آغوش( امیر حسین مقدم )

مهمان

مرا امروز مهمان کن، به یک دیدار، یک آغوش
به یک فریاد خواب آلو، به عریانی یک تن پوش

مرا امروز مهمان کن، به گیلاسی شراب سیب،
به یک سیگار کوبایی، که گاهی می‌شود خاموش

مرا امروز مهمان کن، به یک نسکافه یا یک چای،
نشستن توی کافی شاپ، یکی مست و یکی مدهوش

مرا امروز مهمان کن، میان خلوتِ ساحل،
دران عصرِ مِه آلود، آن خیال انگیزِ بازیگوش

مرا مهمان قلبت کن، که نوروز است در قلبت
کمی شیرینی و شوخی، توصحبت کن، دهم من گوش

مرا مهمان رویا کن، از آنهایی که می بینی،
پُر از آسیمه سَر آهو، پُر از آشفته دل خرگوش

مرا در چشم خود جا ده، که جاده سُوی چشم توست
تمام چشم ها جاشد، در آن چشم و درآن آغوش


 

 امیرحسین مقدم
1390

آخر چرا ای نازنین، با ما چنین تا می‌کنی، ( امیر حسین مقدم )


نازنین
تضمینی بر غزل شهریار

آخر چرا ای نازنین، با ما چنین تا می‌کنی،
گاهی نهانی از نظر گه رخ هویدا می‌کنی،

بیچاره چشمم را چرا از گریه دریا می‌کنی،
«ای غنچه خندان چرا خون در دل ما می‌کنی»

«خاری به خود می‌بندیُّ و ما را زسر وا می‌کنی»
دیوانه از عشقت منم، یادآور این دیوانه را،

مست و خمار بوسه ای، هم ساقی و پیمانه را،
گاهی، فقط گاهی بگو، در گوشم این افسانه را،

« ای شمع رقصان با نسیم، آتش مزن پروانه را»
« با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا می‌کنی»

این دل سرانجام از جفا روزی رها باید شدن،
از شور و شوق آکنده، لبریز صفا باید شدن،

چون زلف گل، آشفته از باد صبا باید شدن،
« ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن »
« درگوشه‌ی میخانه هم مارا تو پیدا می‌کنی »

شب تا سحر نالیده‌ام، از جورت ای نامهربان،
از دیده خون باریده‌ام، یک ابر نه یک آسمان،

گرد رخت گردیده‌ام ، هر نیمه شب، پروانه سان،
« آه سحرگاه تو را ای شمع مشتاقم به جان»

« باری بیا گر آه خود با ناله سودا می‌کنی. »
آخر چه گویم از جفات ای دل‌ستان، ای دل‌شکن،

دل بردی از این خسته دل، جان کندی از این خسته تن،
دیگر کلامی نیست تا افزون کنم بر این سخن.

« ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن » 
« شورافکن و شیرین سخن، اما تو غوغا می‌کنی.»


امیرحسین مقدم
مهر 1390

 

چیزی که دلم در طلبش بود، نه این بود( امیر حسین مقدم )

طلب 

چیزی که دلم در طلبش بود، نه این بود
رویای من اَر بود، خدایا نه چنین بود

درگوشه ذهنم ، همه دنیا به کف دست
در کنج دلم ، جایگهِ عشق، بَرین بود

بیهوده نظر بر من درویش فکندی،
گویی ز ازل قسمت ما، خشم زمین بود

این طعنه و این گوشه کنایه نه سزام است
سوگند به گردون که سزام آفرین بود

پنداشتم از خود غزلی جای گذارم،
بگذاشتم اما غزلم بسته به زین بود

می‌تاخت به هر سوی و طرف توسن ایام،
آن راه که میرفت نشانم نه چنین بود

باید کشم افسار زِ این ابلق سرکش
آری زقضا قسمت انگشت، نگین بود 

ای مادر پر مهر طبیعت نظری کن،
سوگند به گردون که سزام آفرین بود

 

 

امیر حسین مقدم
اُردی‌بهشت1391

ای غنچه، گُلِ نهان، سلام بر تو ( امیر حسین مقدم )

سلام

ای غنچه، گُلِ نهان، سلام بر تو
تا هست دلم بمان، سلام بر تو

ازجانبِ آسمانِ آبی
هنگامِ سحرگهان، سلام بر تو

ای جلوه گهِ کمالِ کامل،
وی چشم و چراغ عاشقان، سلام بر تو

مستور به هر اتم به گیتی،
مستور ولی عیان سلام بر تو

در زمزمه‌یِ زلالِ این رود
با رقص نسیم همزمان، سلام بر تو

درهشتیِ مستِ طاقِ ابروت
در پیچِ حریرِ گیسوانْ، سلام بر تو

ای غایتِ هر غزل، غزاله،
این نغزْغزلْ بخوانْ، سلام بر تو

 



امیرحسین مقدم

خرداد 91

 

 

آرزو دار م شبی آید، ببینم روی تو،( امیر حسین مقدم )


آرزو دار م شبی آید، ببینم روی تو،

بنگرم برطاق بُستانِ کمانْ ابروی تو

بشنوم آواز تو، آواز غرقِ رازِ تو،

بی خبر از پِی درایم در شبِ گیسوی تو

شانه‌ات گردم، میان زلف تو جاخوش کنم،

تا ابد در خاطرم مانَد شَمیمِ موی تو

سُرمه گردم کاشکی، شاید نشینم بام و شام

بر دو مژگانت، دو چشمِ نرگسِ جادوی تو

در نگاه تو نگاهم خیره می ماند اگر،

من ببینم شرم آن چشمانِ خواب آلوی تو

تو شدی صیّادِ منْ، منْ صید، پس کو دام و بند؟

دام تو شیرینی لب های عنبر بوی تو

می‌روم رو به سپیده‌، رو به صبح و رو به نور،

شاید اندر پرتو خورشیدْ، بینم روی تو

 


امیرحسین مقدم

آذر 1390