این مرثیه را به مادرم که همراه همیشه سختیهای زندگی با
مردی که از رفاه خود میزد ، تا خلق خدا ، در رفاه باشند،
تقدیم میکنم.
پس سوگ برای چه ؟ .....
شوریده سرم بابا ، دل تنگی و آغوشت،
آشفته شده روحم، در هجرت خاموشت.
افسرده دلم چندیست ، از دیده چرا رستی.
هرچند که تا دنیاست، در کنج دلم هستی.
اسباب عزا برپاست، در سوگ جگرسوزت،
در شام غریبانت، در ماتم هر روزت.
ایکاش بیندیشم، یک دم به مرام تو،
یک لحظه ببینم من، شان تو ، مقام تو.
ایکاش کنم من درک، آزادی روحت را،
بگشودن هر بندی، آن فتح و فتوحت را.
وقتی که می اندیشم، یادت همه از مردی است،
هرجا که بود نامت، نامی ز جوانمردی است.
در مجلس ختم تو ، حرف همه یکسان است،
بی وقفه هم گویند، او نادره انسان است.
بابا به تو می بالم، تو فخر منی بابا.
در ظلمت این ایام ، تو فجر منی بابا.
امروز یقین دارم، پردیس برای توست.
جنت همه ماوایت، جانها به فدای توست.
امروز یقین دارم ، هم خانهی پاکانی.
منزلگه تو جنان، هم صحبت جانانی.
پس سوگ برای چه ، فردوس مقام توست،
همسایگی پاکان، در شان مرام توست.
پس سوگ برای چه؟ دف می زن و دف میزن
مهمان خدا باباست، شادی کن و کف میزن.
پس سوگ برای چه ؟ سوری همه برپا کن.
اسباب عزا هرگز، بزمی تو محیا کن.
پس سوگ برای چه ؟ .......
امیر حسین مقدم
12 / 6 / 1388
. تیهو منم .
آمدی ، باز آمدی ، ای باز ، این تیهو منم
هم کلام و هم قلم، هم یار و هم ، یاهـــــو منم
آمدی تارخنه در ایمان بی بنیان کــــنی
در پی وصلت دوان ، خاکم به سر، آهو منم
آمدی تا خاطراتم را چو گل ، خوشبو کنــی
در تنمای تو هر شب تا سحر، شــب بو منم
آمدی تا با زبان عشق، آوا سر کنی
در خیال وصل تو ، آوازِ های و هو منم
آمدی تا با نگاه مستت افسونم کنی
گرچه از نیرنک تو، افسون تر از جادو منم
آمدی تا با دوگیسویت پریشانم کنی
گرچه از روز ازل، مجنون آن گیسو منم
نقش ابرویت کدامین نقش زن، این سان کشید ؟
با کمانی در کمر ، نقـــــــاش آن ابرو منم
مرغ حق هو میکشد ، یا حق و یا هو میکشد
نازنین ، ناز آفرین ، آن مرغک حــق گو منم
من که هستم هم قبیله با تمام اهل عشق
پس چرا محروووم ، از رخسار آن مه رو منم
امیر حسین مقدم
شنبه . 26 / امرداد / 1392
ما همسفر و همره و همرازِ شـمـــاییم
ما تشنه نوشیدن آواز شمـــــــــــــاییم
هرچند که بشــکستــه دلِ دلـشده ی ما ،
صد شُکر، که ما، در دل طـنّــازِ شماییم
تا مِهر شما، در دل ما جای گرفتست
ما زخمیِ هر زَخمه از آن سازِ شماییم
جانا ، غـم هجرانِ شما ، قاتـل جان است
ما کشـته و هم زنده ، از ایجـازِ شماییم
ای ناز ، مکن ناز، که از حسرتِ پرواز،
با بال شکسته ، پرِ پروازِ شماییم
امیر حسین مقدم
دوشنبه . 28 / مرداد / 1392
بداهه
مجنون منم لیلی تویی بشکن تمام کاسه ها،
تا باز دیدارت کنم، لیلی تر از مجنون من .
نقشی بزن برخاطره، از جنس یاد و آرزو،
نقشی زمن ، نقشی زخود، از قطره های خون من.
تب میشوم ، لب میشوم، روزم تویی ، شب میشوم ،
ای صبح صادق، ای سَحَر، ای باده و افیون من.
تب را به من بسپار عزیز، شب را کنار من بمان.
شب باتو روشن میشود، ای سِحر و ای افسون من.
من با تو ام تو با منی، من در تو ام تو در منی،
فریاد صبح روشنی، ای عشق آتشگون من.
امیرحسین مقدم
بداهه 9 / 6 / 92
تصویر تو چرا رفت از خیال من ؟
گردیده واقعی ، فکر محال من .
آخر نگاه تو ، با من رفیق بود،
با من رفیق راه، یار شفیق بود.
چشمم چرا ندید، روی مه تو را ؟
یادت محاق کرد، سلخ مه نورا.
این کهنه دیده ام روی تو را ندید،
در انتظار تو صدها ستاره چید.
◄« چشمم بدون تو با کریه آشناست،
هی پلک میزنم، تصویر تو کجاست . »►
ای اشک من سپاس ، باران رحمتی.
ای چشم ناسپاس ، اسباب زحمتی.
من با تو رفته ام تا اوج آسمان،
یادت به خیر باد، ای یاد جاودان .
امیر حسین مقدم
صبح چهارشنبه سیزدهم شهریور نود و دو. .......
◄بیتی از شاعرسرکارخانم اکبری بزرگوار
پس کی تو می رسی؟
افسرده و غریب روزم بــه شب رسید
با انتظــــار تو جــونم به لب رسید
چشمام بــه راهتـــه تو اوج بی کسی
حرفم شده همین پس کی تو می رسی؟
◄“چشمم بدون تو با گریـــه اشناست
هی پلک میزنه تصویـــر تــو کجاست؟”
با در می کشــم تصویری از قــرار
یا غصه می خورم کی می رسه بهار؟
موجی نمی رســـه از تو بــه ساحلم
دریــا بدوون تـــو؟ باور نمی کنم!!
بغضای نیمه جون افتادن از نفس
باید رها بشن از گوشه ی قفس
“چشمم بدون تو با گریــه اشناست
هی پلک میزنه تصویر تو کجاست؟”
اعظم اکبری
لالالایی عسل چشمم لالایی
**
بخواب آروم گُلِ نازم ، عسل چَشم،
بخواب آوای آوازم، عسل چشم.
ببین از آسمون میباره بارون،
بخواب آهوی طنّازم، عسل چَشم
بخواب ای خوش ترین پایانِ قصّه،
به هر پایان، تو آغازم، عسل چَشم
بخواب آروم، عروس نازنینم،
تویی تا صبح، د مسازم، عسل چَشم
بخواب حالا که اسب بخت رامه،
به عشق تو چه میتازم، عسل چَشم
لالالالا گل سبز آشیونم،
لالایی کن گُلم، دردت به جونم
بخواب آروم ستاره، آی ستاره،
زمستون میگذره، وقت بهاره
بخواب آغوش من گهوارهی توست،
از عشق تو دل من بی قراره
بخواب ای نیمهی گُم گشتهی من،
حضورت، آخر هر انتظاره
دلم جز عشق تو چیزی نمیخواد،
تویی یارم ، دلم مدهوش یاره
به جای قطره های خیس بارون،
به یادت عشق، از ابرا میباره
لالالالا گل سبز آشیونم،
لالایی کن گُلم، دردت به جونم
امیرحسین مقدم
من و این شهر دروغین ،
خیلی وقته سه طلاقیم.
من و این دل پریشون،
بی قرار یه اطاقیم.
یه اطاق چوبی و گرم
میون باغ سپیدار.
آخرین جای رسیدن،
وعده گاه سبز دیدار.
وه چه دیدار قشنگی
من دلم اینجا گرفته
از دلای مردم آزار
از صدای بی صدایی
عاشقای بی خریدار
دل من اینجا غریبه
آشناهاش ناشناسن
اینجا هیچ کس مهربون نیست
همه اینجا ناسپاسن.
وه چه مردم زرنگی !!! ......
باید از این ماجرا رفت
اینجا خوشبختی دروغه
اینجا جای عاشقی نیست
یه جای خیلی شلوغه
باید از این ماجرا رفت
ماجرایی تازه تر ساخت.
دل و بسپارش به دریا
دریا ، آزادی دلهاست.
دل آزاد نهنگی ....
......... دل آزاد نهنگی ....
امیر حسین مقدم ( هم قبیله )
30 دقیقه بامداد 15 شهریور 1392
ای کاش که قاصدی بیاید ....
برای یک دوست ....
*
ای روشنی سحر ، کجایی ؟
شیرینی نیشکر ، کجایی ؟
ای آتشِ نازِ سینه افروز،
ای دیده شعله ور ، کجایی ؟
ای نقش تو نقشه ستاره،
وی سایه تو، به سر ، کجایی ؟
ای بوسهی تو ، شراب شیراز،
یک جرعه از آن شرر ، کجایی ؟
مفهوم خوش ترانه هایم،
رخشنده تر از گُهر ، کجایی ؟
مقصود همه بهانه هایم،
تو ، جُـز تو همه هـدر ، کجایی ؟
آوازه مرغکان بیدل،
در صوت تو مستطر،کجایی ؟
آغوش تو مقصد دل من ،
پایان خوش سفر ، کجایی ؟
تصویر گر نگاره هایم ،
بر نقش دلم نگر ، کجایی ؟
من جز تو نظر به کس ندارم .
ای منظر هر نظر ، کجایی ؟
در سایه سایه بان مهرت،
آسوده خیال رهگذر ، کجایی ؟
ای کاش که قاصدی بیاید،
گوید ز توام ، خبر ، کجایی ؟
امیر حسین مقدم ( هم قبیله )
صبح جمعه 15 / 6 / 92
ای یار تو از سوزش آرایه چه نالی
امروز جکر از دم استاد بسوزد
استاد که جوینده دلهای جوان است
مارا به نظر بازی و بیداد بسوزد
آرایه اگر رفت بگو رو به سلامت
بی وزن و قوافی , دل ناشاد بسوزد
رفتم من دلخسته پریروز به نابی
دیدم که دل هرزه استاد بسوزد
تقصیر و هوس بازی خود را به منش داد
افسوس , غزل در کف شیاد بسوزد
حالا تو بگو رفته زکف صنغت ایهام
این اهل قبیله شده ناشاد بسوزد ......
امیر حسین مقدم "هم قبیله
صبح 5شنبه 21 / 6 / 92
نسیمِ صبحِ سحر.
نسیمِ صبحِ سحر, ای طراوت باران.
صدای زمزمه ی بی نهایت باران.
نسیمِ صبحِ سحر, ای هوای رمز آلود,
شمیمِ قطره ی شبنم, به هیبت باران.
نسیمِ صبحِ سحر, تازه تر به هر تکرار,
زشوقِ لمسِ تو دارم ارادتِ باران.
هوای تازه ی صبح ای تنفست دلکش,
بوز در این دل ویران, به سنت باران.
ز شب گرفته دلم, شد سحر, نمی آیی ؟
دعای من شده هر لحظه حاجت باران.
صدای بانگ موذن به گوش می آید.
طلب کنم زِ خدا , من زیارت باران.
تمام کِشته ی من, خشک چون بیابان شد.
بیا برای دلم کن, اجابت باران.
عجب سکوت عمیقی, شبانه ها سرکن,
شب و سپیده و صبح و رفاقت باران.
زآب آبی دریا, گشوده ای پر و بال.
به من برس, بچکان, این ریاضت باران.
نسیم صبح سحر, همقبیله ات تنهاست.
بیا که من بشود ما, به قدرت باران.
امیرحسین مقدم " همقبیله ....
سپیده دم شنبه 23 / شهریور / 92