اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی
اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی

اگرچه چــــشم تو از چَشـــــــم من گریـــزان است ( امیر حسین مقدم )

 

دو چشم مست تو ..

اگرچه چــــشم تو از چَشـــــــم من گریـــزان است
ولی بـــه چشم من آن چـــــــــشم ها فروزان است

میان چـــشم تو یک جـــرم آسمـــــــــــــانی بود ،
که کار جاذبه اش جذب و جــفـــــت یاران است

نگاه هر که کُـنی ، در دقــیـــقـــه خواهد سوخت
عجب ندارم از این شعــــــــله ای که سوزان است

دو چشـــم مســت تو با باد ها رفاقــت داشت
شبیه معجزه حضـــــرت سلیمان است

من از نگاه تو فهمـیــــــدم این حقیــقـــت را ،
کـه کـــار چــشـــم تو افـســـون چشم مستان است

شراب تــلــخ کـه حـافـظ هـمــیــشــه میـفرمـود،
نگــاه تو به مــراتــب قــــــوی تر از آن است

شراب چشـــمــت از انگـــــور ناب شــاهــانــی است
شـبیـه دانـــه یـــاقــوت و دُرِّ غَــــلــــطـــان است

اگــر تو باشــــی و ســـرما و آسمان ، غــــــم نیست
نـــگـــاه گـــرم تـــــو شــــومـیـنــه ی زمســتـــان است



امیرحسین مقدم

30 . 7 . 93

نازنین، جان من از چیست چنین زیبایی ؟( امیر حسین مقدم )

 

 غزل مثنوی بداهه 


نازنین، جان من از چیست چنین زیبایی ؟
این همه دلبری و عشوه و بی پروایی ؟

رو بگردان ، برو دست از سر این دل بردار
دل نمانده بخدا ، قاتل این دلهایی

روز اول به تو گفتم که من عاشق پیشم
زیر لب نرم بگفتی که تو هم چون مایی

گرچه دانستم از اول که دروغی تو دروغ
بخدا چون تو دروغی به زهر فتوایی

شده تسبیح من سوخته ذکر نامت
نام زیبای دل انگیز جهان آرایی

من که در اول سر ، عاقله مردی بودم
چشم شهلای تو شد علت این رسوایی

گفته بودم که نمیخواستم عاشق باشم
در ره عشق کسی ، همچو شقایق باشم

گفته بودم دگر از من که گذشته ، کافیست
بخدا کار دل و عشق ، فقط علافیست

گفته بودم بخدا تا تو خرابم کردی
آتشی بر دلم افکنده و آبم کردی

عجب از آتش عشقت که زچشمت افروخت
من و این شب زده دل را به تمنایت سوخت


امیرحسین مقدم 
. 10. 8 . 93

 

 

 

مثنوی آفرینش . ( امیر حسین مقدم )


مثنوی آفرینش .
داستان خلقت به زبان شعر و به روایت علم .... 


به نام طبیعت بنام حیات.
به گردون پیوسته ی کائنات.
.
به نام طبیعت بنام زمین.
به نام اتم های جان آفرین.
.
به نام طبیعت به نام درخت.
انرژی جاوید در کوه سخت.

به نام طبیعت به صخره به خاک.
به نیروی اعجاز ژن های پاک. 

به نام طبیعت به آنکه نمود.
همه ، کلِ هستی ، زبود و نبود. 
.
***
.
زمانی یکی بود ، اما نبود،
زمانی ، زمان هم مهیا نبود.
.
در آن لحظه از هیچ ، شد کل پدید.
همان کل که در هیچ ، بُد ناپدید.
.
در آن لحظه آن هیچ ، شد منفجر.
جهانم به یک لحظه شد منتشر.
.
به یک لحظه واقع نمود انفجار،
انرژی همیشه مهیای کار.
.
غبار از همان بدو آغاز کار،
به هر سوی گیتی ، نمودی انتشار.
.
« گرانش » پس از « انفجار بزرگ،»
بناکرد صنع کرات سترگ.
.
به نیروی پرقدرتش جذب کرد.
تریلیون ، تریلیون ، قمر نصب کرد.
.
پس از پنج یا شش میلیارد سال،
حدودا به نیمه رسید این مقال.
.
ابرکهکشانی پدیدار شد.
زمان و مکان را خریدار شد.
.
به او« راه شیری » نشان داده اند.
خطی در دل آسمان داده اند.
.
پدید آمد از مرگ یک اختری،
به آهستگی آتشین دختری.
.
که « خورشید » تابنده نامش بود.
فروزان و سوزان کلامش بود.
.
به آهستگی شد زمینم پدید.
فروزان ، گدازان ، زسنگ و حدید .
.
پس از آن « زمین » رو به سردی نهاد.
پدید آمد از قطب ها انجماد.
.
پس از اینکه میلیون گذشت از زمان.
زبرخورد یک سنگ در آسمان.
.
جدا شد زما ، « ماه » تابان ما.
همان شد دلیل نیاکان ما.
.
مسیر زمین از قمر ، راست شد.
و هر آنچه خلقت دلش خواست شد.
.
« گرانش ، انرژی ، تکامل » به جِد.
در این قصه باهم همه متحد.
.
پدید آمد از گردش کائنات.
سر آغاز هر زندگی و حیاط.
.
سرآغاز هر زندگی « آب » بود.
یکی از سه گانی ِ اسباب بود.
.
دو دیگر پدید آمد اندر هوا.
همان حجم بی رنگ و بی انتها.
.
همان منبع رایگان حیاط.
نباشد جز اینجا در این کائنات.
.
همان گاز « اکسیژن » نازنین.
نباشد به جایی به غیر از زمین.

و نیروی سوم که نادیدنی است.
نه حس کردنی ُ نه بوییدنی است.

« زمان » شد ، زمانی که بی انتهاست.
زمان ، راز پوشیده پیش خداست.

تکامل در اینجا هنر ساز شد.
ز پیچیدگی ، خود پر از راز شد.
.
تکامل زمان خواست ، از آسمان.
زمان مال او شد ، بدون ضمان.
.
پس از چند میلیون که یکسر گذشت.
چه دریا ، چه جنگل ، گه کوه و چه دشت.
.
پر از مرگ و تولید مثل و حیاط
همانا زمین شد گل کائنات.

انرژی ،گرانش ، تکامل خداست. 
شعوری که بودست و بی انتهاست.

زمان یار پنهان خالق شده.
پس این همه ، تازه ، بالغ شده.

تکامل ، شعور همه خلقت است.
بدینسان به هر خلقتی ، حکمتست.
.
تمام جهانم خداوند ماست.
خدایی که بی حد و بی انتهاست

دراین جمع میلیارد بر میلیون سوار
به تعداد هریک دوصد شاهکار.

به یاد آورید آنچه را گفته ام .
« انرژی تاریک » را نشمرده ام.

تمام جهان غرق در او بود.
همانی که مانند جادو بود.
.
انرژی تاریک مانند راز.
نه مایع ، نه جامد ، نه حتی ز گاز .

به او نام تاریک بگذاشتند.
نه دور و نه نزدیک پنداشتند.

گرانش ، انرژی ، تکامل ، زمان.
پدیدار کردند ، کون و مکان.

دراین باره گفتن ندارد تَهی .
پس از هر تمامی ، گشاید رهی .

سزد تا بدین گونه این قصه را،
به پایان رسانم به این ادعا :

که پروردگار تمام جهان.
تمام جهان است ، در خود نهان.

تمامی ذرات گردون سپهر،
من و تو ، درختان ، خورشید ، مهر.

همه جزیی از کل بی انتها.
همه جمع گردیم ، گردد ، « خدا »

.
امیر حسین مقدم
2 . آبان . 93


 

  

ادامه مطلب ...

با این که تمام راه در تاریکی است ( امیر حسین مقدم )

یک.

با این که تمام راه در تاریکی است
پر پیچ و خم و نهایت باریکی است

در راه نمان ، اگر دلت گفت ، برو 
من مطمئنم خدا همین نزدیکی است

امیر حسین مقدم
آبان 93

 

دو.
.
سردسته عشاق جهانست خدا
درهرطپش عشق ، نهان است خدا

من فکر نمیکنم مجازات کند،
تا بر دل ما ، دل نگران است خدا

امیر حسین مقدم
آبان 93

 

سه.
.
اینجا همه چیز، بیش و کم ناجور است
چون زخم قدیمی ام کمی ناسور است

پرویز چه خوش گفت که یک ، دو ، سه ، چار ،
این مانده وقت وقت ما و خاک گور است.


.امیر حسین مقدم

آبان 93.

 

 

روزگاری ما در اینجا ، روزگاری داشتیم. ( امیر حسین مقدم )


کوچــــــــــــــه


روزگاری ما در اینجا ، روزگاری داشتیم.
بین این مردم ، زمانی ، کار و باری داشتیم.

کوچه ای و خانه ای در انتهای کوچه بود.
جای جای خانه مان ، نقش و نگاری داشتیم.

زیر سقفش گوشه ی دنجی برای زندگی،
در حیاطش ، عصر تابستان ، بهاری داشتیم.

کوچه بود و لحظه های ناب سرشاری ما.
بی نشان از غصه ها ، قول و قراری داشتیم.

روز گاری ، روزگار ما در اینجا میگذشت.
روز گاری ما در این پس کوچه ، یاری داشتیم.
....
کوچه ی بن بست ما ، حالا چرا بن بست نیست ؟
ظاهرش بستست اما ، باطنش ، این هست ، نیست.
....
« من » زمانی روی خاک کوچه کم کم پا گرفت.
مِـهـر خاک کوچه در خاک تن ما جا گرفت.

نوجوانیمان در این پس کوچه شد مانند ما.
کم کمک این « من » میان کوچه ها ، معنا گرفت.

با رفاقت آشنا گشتیم و مفهوم رفیق .
عاقبت هم این رفاقت ، فرصت ما را گرفت.

تا من دلداده در فکر رفیقانم شدم .
هر رفیقی هر چه شد سهم خود از دنیا گرفت.

سرنوشت کوچه و خاکش چرا اینگونه شد ؟
ما به او دل داده و او دل ز جان ما گرفت .
.....
کوچه بن بست ما ، حالا چرا بن بست نیست ؟
ظاهرش بستست اما ، باطنش ، این هست ، نیست.

 

امیرحسین مقدم .
11 / ابان / 93 

 

آنگونه که بود پیش از این، نیست دلم. ( امیر حسین مقدم )

آنگونه که بود پیش از این، نیست دلم.
دیگر به جز از خون و جنون چیست دلم.

آهسته برو ، کمی بمان راحت جان.
با بودن تو همیشه باقیست دلم.

امیر حسین مقدم

 

ای عشق بیا جان و دل ما بستان.
هر آنچه به غیر اوست ، آن را بستان.

گویند خدا گفته که عاشق نشوید.
باورنکنم ، چنین خدارا بستان.
.
امیر حسین مقدم

 

دیری است دلت ، دل مرا یاد نکرد.
یادی ز دل خسته و ناشاد نکرد.

من ماندم و خاطرات شیرینی که ،
هرگز دل دربند من آزاد نکرد.
.
امیر حسین مقدم

 

ماییم و دلی که غرق خون ، خواستنی است.
حالی که همیشه سرنگون ، خواستنی است.

با ما منشین ، اگر نشستی بسپار.
در بارگه عشق ، جنون خواستنی است.
.
امیر حسین مقدم

 

ما دل به دو چشم بی قرارش دادیم.
یک عمر ، به شوق یک بهارش دادیم.

ما مست می الست بودیم اما .
آن مست شدن ، بر این خمارش دادیم.
.
امیر حسین مقدم

 

در چشم سیاه تو گرفتار شدیم .
در گوشه ی آسمان ، پدیدار شدیم.

من مانده ام و وسعت چشمت ، هیهات !
آن پهنه ی بیکران ، خریدار شدیم.
.

امیر حسین مقدم

 

 

چشم بر هم که میگذاری تو ،( امیر حسین مقدم )

 

من خدارا گواه میبینم ....

**

چشم بر هم که میگذاری تو ، 
پس چرا من سیاه میبینم ؟
اندکی گیچ میشوم و بعد از آن ، 
یک بغل اشک و آه میبینم.

تو که اینجا کنار من باشی، 
بی نهایت ، همیشه خوشحالم.
در نبودت ولی به جان خودت ، 
زندکی را تباه میبینم.

فصل پاییز بی تو در خلوت، 
هرگناهی عبادتم گشته.
بی تو اما میان مسجد هم، 
هر عمل را گناه میبینم.

بی تو پایی برای رفتن نیست. 
میشوم در سکون خود تکرار.
خوب میدانم اگر باشی، 
زندگی را براه میبینم.

همه ی چشم های دنیا را ، 
با دوچشمت نمیکنم تعویض.
موقع خواب ، آسمان را هم ، 
بخشی از آن نگاه میبینم.

بی تو عشقم عقیم گردیده ،
دیگر از بوسه هم نشانی نیست.
جالب اینجاست ، اینکه من با تو 
همه را پابه ماه میبینم .

عاشقم عاشقانه میگویم
از کسی هم هراس و باکم نیست.
تا که ثابت نمایم عشقم را ،
من خدارا گواه میبینم .


امیرحسین مقدم 
پاییز 1393

مدتی می شود که حضرت عشــق ، ( امیر حسین مقدم )


مدتی می شود که حضرت عشــق ،
با دل عاشقم کـــــمی قهـــــر است.

کامم از دست ناز معشــــــــــــوقه ،
گاه شیرین و غالبــــــــــــــن زهر است.

عاشقی کار نسبتن سخــــــــــتی است.
دل آدم زمیـــــــــــــــــن بازی اوست.

روح بیچاره هم که بالاجبـــــــــــــار،
مثل میــــــــــــدان یکـــــــه تازی اوست.

مدتی میشود که معشـــــــــــو قه،
بی خبر میگــــــــذارد این دل را.

من که در کار او شدم حیران ،
کاش بر سرکنم همه گِل را.

مدتی میشود ، که درماندم
توی کار دلم ، عجب وضعیست !

با یقین من کنم دگر اعلام :
عاشقی کار واقعن سخـتیــست.


امیرحسین مقدم 
29 . آبان . 93

 

ده رباعی ...( امیر حسین مقدم )

ده رباعی ....

.
1
همسایه ی خانه ی کناری است خدا.
هم باده هرچه میگساری است خدا.
در شُرشُر چشمه یا در آرامش شب،
یا در وزش باد بهاریست خدا.
.
2
با اینکه تمام راه در تاریکی است.
پر پیچ و خم و نهفته در تاریکی است.
مایوس نشو برو تو تا آخر راه،
من فکر کنم خدا همین نزدیکی است.
.
3
سردسته عشاق جهان است خدا.
در هر طپش عشق ، نهان است خدا.
من فکر نمیکنم مجازات کند.
تا بر دل ما دل نگران است خدا.
.
4
آنگونه که بود پیش از این ، نیست دلم.
دیگر به جز از خون و جنون چیست دلم.
آهسته برو ، کمی بمان راحت جان.
با بودن تو همیشه باقی است دلم.
.
5
دیریست دلت دل مرا یاد نکرد.
یادی زدل خسته و ناشاد نکرد.
من ماندم و خاطرات شیرینی که ،
هرگز دل دربند من آزاد نکرد.
.
6
کس این همه آزار من زار نکرد.
مارا به ستم خسته و بیمار نکرد.
من مانده ام و زخم رفاقت در پشت.
این فتنه گری کسی به جز یار نکرد.
.
7
ای عشق بیا جان و دل ما بِسِتان.
هر آنچه به غیر توست ، آن را بستان.
گویند خدا گفته که عاشق نشوید.
باور نکنم چنین خدارا بستان.
.
8
ماییم و دلی که غرق خون خواستنی است.
حالی که همیشه سرنگون خواستنی است.
با ما منشین اگر نشستی ، بسپار.
در مملکت عشق ، جنون خواستنی است.
.
9
ما عاشق یک دل غزلخوان شده ایم.
بی تاب نگاه مست و حیران شده ایم.
مجنون تر از این دل ، بخدا نیست دلی.
صد شکر که دیوانه دوران شده ایم.
.
10
خیر است ترا همیشه هر شر ، بانو.
شر در تو نیافت راه و معبر ، بانو.
با یاد تو میشود گذشت از آتش.
عشق است ترا نقش مصور ، بانو.
.
.
.
امیرحسین مقدم .
مهر 93

 

 

 

از خانه مایک بغل آوار بجاماند( امیر حسین مقدم )

از خانه مایک بغل آوار بجاماند
ویرانه ای از آنهمه آثار بجاماند

افسوس چه آمد به سر باغ قدیمی ؟
دهقان مصیبت زده ، بیمار بجاماند

سیلاب همه کِشته مارا به هدرداد
از مزرعه یک عده ی بیکار بجاماند

اعدام چرا ؟ سرزدنِ این همه گل چیست ؟
از کلِ گلستان دوسه من خار بجاماند

امروز نمی بینم از آن نخل نشانی ؟
از نخل کهن چوبه ی یک دار بجاماند

مردان همه نامرد شدند این چه بساطیست؟
ازمردم دی، جمع خطاکار بجاماند

دیگر تو از آئینه توقع مکن آخر،
در آینه یک روح ریاکار بجاماند

دیوان حقیقت شده خالی زحقیقت
کو کادی وقاضی که بزهکار بجاماند

دیگر نه علی ماند و نه راه و نه مرامش
از عشق علی ، میثم تمار بجاماند

سودای خلافت همه را سربهواکرد
از مرد خدا ، نقشه دیوار بجاماند

شیرین چه شد و بر سر فرهاد چه آمد ؟
از عشق فقط حسرت دیدار بجاماند

از یاد همه رفت چرا آمده بودیم ؟
امروز فقط کثرت پیکار بجاماند

تا جهل بشر ، جان بشر را نستانده
کبریت بزن، یک نخ سیگار بجاماند


امیرحسین مقدم
۸/آذر/۹۳