آسمان
آسمان بیچاره گویی راز ما را خوانده است.
کاین چنین در کار دیرینش به گِل وامانده است.
میکشد بر سر پتویی، تار و پودش زابر تار،
گویی آب هفت دریا را درو گنجانده است.
میجهاند رعد بی وقفه به سوی شهر ما،
مثل اینکه چندصد بمب هستهای ترکاندهاست
میکشد صیحه چو صور آن جناب پُرمقام،
شخص اسرافیل هم در نَفْخِ صورش ماندهاست
شب که میخوابی به فکر برف فردایی ولی،
آسمان بیچاره بد در کار خود، در ماندهاست
آسمان این های و هوی از بهر رحمت میکنی؟
یا فقط سرما برای ما تو قسمت میکنی؟
میزند بر سینه همچون بیوگانِ غم پرست
میخلد صورت به ناخن، میکَنَد گیسو به دست
میرهاند سوز و سرْما بر سرِ ما روز و شب،
همچو یک یخچال قطبی، با یخی سرد از اَلَست
گوییا جی پی اِسَش گشته خراب این واژگون،
در گمانش، شهر ما قطب است و ما هم یخ پرست
مانده در یادش فقط سرما، بگو برفت چه شد؟
آسمان رحمی که مرغ بختمان از بام جست
گنبد دوّارِ نیلی، از چه رو گشتی کبود؟
راه رحمت را بگو ای آسمان بر ما که بست؟
آسمان این های و هوی از بهر رحمت میکنی؟
یا فقط سرما برای ما تو قسمت میکنی؟
امیر حسین مقدم
بهمن 1390