آمدی آرام جانم پس چرا دیر آمدی؟
صبح روشن رفتی و در شام دلگیر آمدی
جای حیرت نیست گر نشناسیم قدم خمید،
بی خبر چون رفتی و بی عذر و تقصیر آمدی
رفتنت را نیک میدانم که تدبیر که بود،
گرچه در باز آمدن ، بی رای و تدبیر آمدی
اولین باری که دیدم روی زیبای تورا،
نرم و رقصان همچو آهویی به نخجیر آمدی
من نفهمیدم که صیادم و یا صید توام؟
با جمالی چون غزال و نعره شیر آمدی
تا ابد درخاطرم پیراهن زردت نشست،
مثل آواز قناری روی تصویر آمدی
پاک و خالص آمدی مانند باران بهار
چون کف دستی بدون رنگ و تزویر آمدی
....
آمدی ، اما دگر موعد گذشت ،
آمدی ، وقتی شدم از زندگی سیر آمدی
امیر حسین مقدم
20 / 9 / 92