اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی
اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی

درد عشقی دارم و درمان نمــیــخـواهم دگر. ( امیر حسین مقدم )


... نمیخـواهم دگر.

درد عشقی دارم و درمان نمــیــخـواهم دگر.
سیرم از غم تا ابد هم نان نمــــــــــیـخـواهم دگر.

میکشم دندان لق و دور می اندازمش،
نان نباشدجان من ، دندان نمـــیـخـواهم دگر.

بی سرو ســــــــــــامانیم هم عالمی دارد خوشم.
باچنین سر، جان من ، سامان نمـــیـخـواهم دگر.

داده ام فرمـــــان به دست روزگار بی مرام،
تا براند هـــــرطرف ، فرمان نمـــیـخـواهم دگر.

عـهـد و پـیـمانی که بســــــتـنـدان رفیقان کشک بود.
زین پسم بد عهدخوان، پیمان نمیخـواهــم دگر.

هرکه آمد وقت رفتن تکـــه ای کـنـد از دلـم،
نیستـــــم من، من مرده ام، مـهـمان نمیخـواهم دگر.

یک دل خوش باشدم کافی است، دنیا گو مباد.
مال این دنیای بی بنیان نـمــــــــــــیـخـواهم دگر.

بوسه شیرین لب هایــــــــــــــش اگرچه یاد باد.
یاد آن شب های جان، «« ای جان »» ،نـمـــیـخـواهم دگر.

جمله مردم سر به روی سینه ای بگــــــذاشتند،
سهم ما بـیـماری پســــــــــــــــتان ، نمـــیـخـواهم دگر.

نازنینا ، یاربا ، پـــــــــــــــــــــــروردگارا ، یا کریم ،
جان ما مال خودت ، بســـــتان ، نمـــیـخـواهم دگر.


امیرحسین مقدم 

 27 / 11 / 92

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.