اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی
اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی

چشمان او به نظر مثل چشمه بود.( امیر حسین مقدم )


داستان یک عشق
« سروده ترکیبی : غزل ، مثنوی ، چهارپاره »

چشمان او به نظر مثل چشمه بود
لبریز عشق و لبالب ، کرشمه بود

رنگش چو آسمان سحرگاه نوبهار
آبی تر از تمام غزل های این دیار

میشد درون نگاهش ، سفر کنی
بر دشت و کوه و جنگل و دریا نظر کنی

می شد برای دیدن ماه ده و چهار،
هر شب به روی بام نگاهش گذر کنی

حتی برای تجربه ی یک نگاه او،
میشد که هر دَم و هر ثانیه خطر کنی

یا اینکه در طلب آن نگاه مهربان ، 
میشد که دست خود بکشی هم ، زجسم و جان.

وقتی که چشم های اهوراییش گشود،
دیگر نماند رنگ به رخسار آسمان

یادم نمیرود آن لحظه قشنگ،
روزی که دیدم و عاشق شدم برآن

پایین تر از دو چشم پر از آسمان او،
یک غنچه نوشکفته به نام لب و دهان

رنگش چو آتش و هرمش از آن فزون ،
خون در رگش روان و لبالب لبش زخون

زیباییش به مَثَل ، مِثل لذتِ
حس کردن جمال ِ گل ِ لاله واژگون

دیگر چه گویم از آن ناز دانه ها
مانند چشمه روان روی شانه ها

چون شب شلال کمندش کمان کشید،
دیدی چگونه ثبت شد شبش در ترانه ها ؟

آن زلف چون حریر، آن پری وشش ،
این قلب پر طپش من ، مشوش

عاشق شدم چو نگاهش به من فتاد
وای از طپش ، طپش عشق سرکشش
***
یادم نمیرود آن لحظه ی قشنگ
آن قرص ماه دلکش و این نعره پلنگ

شاید شبی دوباره ببینم نگاه او
یا با تبی به سینه نشینم به راه او

 

امیر حسین مقدم .
16 / تیر / 93

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.