اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی
اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی

آن دوست که پیمان سر پیمان می بست ( امیر حسین مقدم )

 

آن دوست که پیمان سر پیمان می بست 
خود غافل از آن که عهد که ارزان می بست.

د ر فکر سیاه او نمی آمد باز
هر عهد که بستی چو. یکی جان می بست

 

 امیر حسین مقدم 

 


ای ساغر لاله گون مینو آثار
ای باور وا ژگون مردم آزار

برخیز و بیا ساغر ما خالی ماند
پر کن زشراب ناب عناب انوار


 امیر حسین مقدم

 


مردان زمانه جمله نامرد شدند
بر زخم رفیقشان همه درد شدند

دستان رفیق دست نامردان نیست 
پس این رفقا از چه چنین سر شدند


 امیر حسین مقدم

 

بر هر که محبتی روا داشته ام 
گویی بخودم نیش جفا داشته ام 

هرکس که در او داعیه مردی بود 
نامرد تر از او به کجا داشته ام

 

 امیر حسین مقدم

 

در دولت عشق تو امیریم ، امیر
در گوشه چشم تو اسیریم اسیر

ای حضرت معشوقه منم معشوقت 
در نای نگاه تو نفیریم ، نفیر.

 

 امیر حسین مقدم

 

ای کاش که تو همیشه یارم بودی
من سایه گه و تو سایه سارم بودی

ای کاش که این خط فواصل میرفت
تا اینکه به پاییز ، بهارم بودی

 

 امیر حسین مقدم

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.