اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی
اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی

جز تو کسی یاد دل ما نکرد.( امیر حسین مقدم )


مثنوی درد ( 1 )

◄درد, چه کردی که در این فصل سرد.*
جز تو کسی یاد دل ما نکرد.

درد چه شد جان و دلم سوختی
لب به لب از جور زمان دوختی

درد تورادیدم و دیدار تو
جان به لب اورد از ازار تو

روز پی روز, جگرسوز شد
درد توانا شده, پیروز شد

درد ببین خسته از این جان شدم
در پی بخشیدن جانان شدم

آتش تو , آتش جانسوز تر.
خانه برانداز و دلفروز تر.

شعله کشیدم تو چو باز آمدی
نعره زنان هلهله ساز آمدی

شعله کشیدم همه تن آب شد
اشک روان گذرته و سیلاب شد

آتشی از آتش تو بیش نیست.
آتش تو مصلحت اندیش نیست

درد ببین با تو منم آشنا.
بیشتراز جان و تنم آشنا.

درد تورا قاتل جان دیده ام
دزد ترین دزد جهان دیده ام

باتو شدم , یکسره همراه تو
باز چکید از مژه ام آه تو

هرچه تو گفتی , سر تسلیم من
میل توشد مکتب و تعلیم من

باهمه ظلمی که دلم از تو دید
باز رفیقی چو تو را برگزید

درد تویی مونس و غمخوار من
همدم من , همره من , یار من

 

امیرحسین مقدم
21. شهریور . 93
◄* شعر چه کردی که پس از فصل سرد 
هیچ کسی شک به زمستان نکرد.
علیرضا آذر

تومور 1 علیرضا آذر کلیک کنید 

 

با کمی اختلاف

مثنوی درد


◄درد, چه کردی که در این فصل سرد.
جز تو کسی یاد دل ما نکرد.

درد چه شد جان و دلم سوختی.
لب به لب از جور زمان دوختی.

درد تورادیدم و دیدار تو.
جان به لب اورد از ازار تو.

روز پی روز, جگرسوز شد.
درد توانا شده, پیروز شد.

درد ببین خسته از این جان شدم.
در پی بخشیدن جانان شدم.

آتش تو , آتش جانسوز تر.
خانه برانداز و دلفروز تر.

شعله کشیدم تو چو باز آمدی.
نعره زن و هلهله ساز آمدی.

شعله کشیدم همه تن آب شد.
اشکِ روان گشته و سیلاب شد.

آتشی از آتش تو بیش نیست.
آتش تو مصلحت اندیش نیست.

درد ببین با تو منم آشنا.
بیشتراز جان و تنم آشنا.

درد تورا قاتل جان دیده ام.
دزد ترین دزد جهان دیده ام.

باتو شدم , یکسره همراه تو.
باز چکید از مژه ام آه تو.

هرچه تو گفتی , سر تسلیم من.
میل توشد مکتب و تعلیم من.

باهمه ظلمی که دلم از تو دید.
باز رفیقی چو تو را برگزید.

درد تویی مونس و غمخوار من.
همدم من , همره من , یار من.

درد تو با من شده ای آشنا 
دور مشو درد ، بیا پیش ما

تا تو نباشی ، زچه باید نوشت ؟
خسته ام از راحت جان در بهشت.

از لب یار و رخ مه روی او 
از برکات گذر و کوی او

از لب عنابی و افسونگرش 
پست و بلند بدن و پیکرش

خسته ام از ناوک مژگان او 
زلف چلیپا و پریشان او

بوسه او طعم ندارد دگر
درد ، بیا درد و بلایت به سر

دیگر از عاشق شدنم خسته ام 
درد ، به دیدار تو وابسته ام

درد برای دل من آشناست 
عاشق این جان ودل بی صداست .

درد چه کردی که شدم عاشقت ؟؟؟؟
عاشق این خاصیت صادقت !!!!

 

امیرحسین مقدم
 

◄* شعر چه کردی که پس از فصل سرد 
هیچ کسی شک به زمستان نکرد.
علیرضا آذر

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.