مدتی می شود که حضرت عشــق ،
با دل عاشقم کـــــمی قهـــــر است.
کامم از دست ناز معشــــــــــــوقه ،
گاه شیرین و غالبــــــــــــــن زهر است.
عاشقی کار نسبتن سخــــــــــتی است.
دل آدم زمیـــــــــــــــــن بازی اوست.
روح بیچاره هم که بالاجبـــــــــــــار،
مثل میــــــــــــدان یکـــــــه تازی اوست.
مدتی میشود که معشـــــــــــو قه،
بی خبر میگــــــــذارد این دل را.
من که در کار او شدم حیران ،
کاش بر سرکنم همه گِل را.
مدتی میشود ، که درماندم
توی کار دلم ، عجب وضعیست !
با یقین من کنم دگر اعلام :
عاشقی کار واقعن سخـتیــست.
امیرحسین مقدم
29 . آبان . 93