اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی
اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی

یک زمانی زندگی مان مزه زندان نداشت( امیر حسین مقدم )

زندگی

یک زمانی زندگی مان مزه زندان نداشت
هرکسی پیش خودش اندوه آب و نان نداشت

یک زمانی در دل ما شوق نامردی نبود
دل برای لقمه نانی ، هرطرف دکان نداشت

یاد آن ایام خوب و خاطرات خوش به خیر
آدمی یک روزگاری حسرت انسان نداشت

تا که دستی میکشیدی دست یاری میرسید 
دست یاری در کفش یک خنجر پنهان نداشت

تا که چشمی می گشودی چشمه ها بگشوده بود
هیچ دشتی آرزوی قطره ای باران نداشت

کاروباری بود و اندک اجرتی پایانِ کار،

خسته کی بودیم از بار گران زندگی؟
خستگی‌مان جرات آزردن یاران نداشت.

یک دو تا خمیازه و یک استکان چای داغ
راه حلی بهتر ازاین إن زمان امکان نداشت

ساز شهناز و صدای روح انگیز بنان 
در بیات اصفهان حتی اگر دستان نداشت

می نخورده مست بودیم از صدای ساز و راز
حال ما دست کمی از حال سرمستان نداشت

یک زمانی زنده بودیم و خوش از این زندگی 
یک زمانی زندگی مان مزه زندان نداشت

 

امیرحسین مقدم 
11 / 9 / 93

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.