بداهه
من مست مست مستم، از مستی شبانه
از اشتیاق دیدار ، رویای صــــادقانه
از لذت حُضورش، نشناسمش سر از پا
خندان و پای کوبــــان ، سرشار و کودکانه
یک دست زلف یارو یک دست جام باده
آن آرزوی دیرین، رقصی در این میانه
تیراز کمان پراندم، بادقتی نفس گیر
خوش کرده جا ، ببینش ، در مرکز نشانه
ایّام شد به کامم، اسب فلک به رامم
افتاده او به دامم، بی عُذر و بی بهانه
پاتا به سر هیاهو ، در دست چوب جادو
خیره به چشمِ آهو، افسون از این فسانه
شهلای چشم هایش، بامن اشاره ها داشت
با عشوه های تب دار، طنّاز و دلبرانه
پایین تر از دو چشمش، یک غنچه نو شکفته
شَهدابه می چکاند، خرمـــــای نوبرانه
آمد کنار من تا ، شهد و شکر بگیرم
یک بوسه از لبانش، چون شعر ، چون ترانه
تا آمدم بگیرم ، دستی به شانه ام خورد
دست نگار مهرو ؟ نه ، دست مادرانه
ناگاه مادرم گفت ، برخیز، لِنگ ظهر است
برخواستم و برخواست آه از نهاد خانه
گفتم کجاست پس کو ؟ آن دلبر پری رو ؟
گفت عاشقی پسرجان ، از نوع شاعرانه
برخواستم و دیدم ، گهواره مانده خالی
من ماندم و شراری ، کش میکشد زبانه
امیرحسین مقدم
۱۶ تیر ۱۳۹۴