اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی
اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی

از آن زمان که تو رفتی سحر ندارم من ( امیر حسین مقدم )


از آن زمان که تو رفتی سحر ندارم من 
به جز دلت به گذاری ، گذر ندارم من

شبیه قطب جنوبم ، بغل بغل سرما
به انتظار طلوع و خبر ندارم من

در آسمان خبری از شفق چرا پس نیست ؟
میان این همه ظلمت ، بصر ندارم من

نه شوق فصل بهار و نه شور دریایی
پس از تو شهوت فردا به سر ندارم من

درخت خشکمو دیگر امید سبزی نیست
اگر چه زنده ام اما ، ثمر ندارم من

پراز درنده شده خانه ای که ایمن بود
بدون تو حذری از خطر ندارم من

اگرچه عاشق شهر تو شهرشیرازم
بدون نام تو تاب سفر ندارم من

بیا گل شکفته ، ترحم به زخم بلبل کن 
میان این همه دشنه ، سپر ندارم من

دلم بدون تو چون سیر و سرکه میجوشد
برای فتح دل تو ، نفر ندارم من

بیا شکوفه شیرازیم بساط شب برچین
بیا که طاقت شب ، بی سحر ندارم من


‫‏امیرحسین مقدم‬

27.آبان .94

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.