دل دیوانه
تاکه با دل، من نشان روی تو گفتم، دلم دیوانه شد
تا برایش قصه ابروی تو گفتم، دلم دیوانه شد
تا سخن آغاز کردم من ز ناز و عشوه ات،
شمّه ای از غمزهی جادوی تو گفتم دلم دیوانه شد
زلف چون ابریشمت را دیده ام پر پیچ و تاب،
تا کلامی از طلای موی تو گفتم دلم دیوانه شد
خنده ات را دیدم و لبخندت افسونم نمود
تا که رازم را کنار جوی تو گفتم، دلم دیوانه شد
با نگاهت رهسپارم تا ابد، تا آرزو
آرزویم را شبی در کوی تو گفتم، دلم دیوانه شد
تا که گوشت چند خطی از کلام دل شنید،
سر نهادم بر سر زانوی تو گفتم، دلم دیوانه شد
هرطرف رو میکنم، گویی تو را بو میکنم
تا که در یادم زعطرو بوی تو گفتم دلم دیوانه شد
امیرحسین مقدم