اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی
اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی

ببین تو چشمه ی چشمان همچو باران را،( امیر حسین مقدم )

 


خدا هم عاقبت از ته کشید دندان را ....
**

ببین تو چشمه ی چشمان همچو باران را،
که برده رونق سرعین آب افشان را.

بیا بخلوت پاک و مقدسم یک شب،
ببین تو چای رفاقت، مویز و قلیان را.

کدام چای و کدامین مویز را گویم ؟
دگر نمانده گلی هم ، از آن، گلستان را.

دگر نه چشمی از سرمن می رباید هوش،
نه زلف چون شب از این شاعر غزلخوان را.

ببین ، چگونه محبت ، کنون دگرگون شد ؟
دگر کسی نبرد دل، که داده دل جان را.

تو معنی احساس گشته ای ، اهورایی.
تویی که بوسه دهی بر مقامِ انسان را.

اگر که لقمه ی نانی میان سفره توست،
به مهر و عاطفه بخشی به گشنه ای نان را.

ولی چه فایده در این دیار پر آشوب،
گشوده هر کس و ناکس به حیله دکان را.

آهای « صوفی دجال فعل ملحد شکل،»
چگونه میمکی این قطره خون زشریان را.

چرا توقع دین داری از مسلمانی.
که فکر نان شبش، لقمه کرده ایمان را.

شب گذشته چه سرمای استخوان سوزی،
چه آمده به سر آن مانده در خیابان را.

میان این همه سرما چگونه خواهد شد،
جدال مرد و خیابان و این زمستان را.

ببین تو مادر بی طفل و طفل بی مادر،
گرفته در دهن آن خشک و خسته پستان را. 

عجب ، حکایت درداوریست ، نقل بشر،
یکی به دشنه و دندان دریده یاران را.

یکی دچار توهم شده خدا گشته،
به ادعای تملک گرفته دوران را.

شب گذشته در اخبار یک خبر آمد، 
خدا هم عاقبت از ته کشیده دندان را.

 


امیر حسین مقدم
28 / مهر / 1393