بیا غزل، که غزل شد خراب، بعدازتو.
تمام آینه ها شد نقاب، بعدازتو.
تمام لحظه آرامش از کفم رفته
تمام قصه شده ، اضطراب، بعدازتو.
نه تابِ هجرِتو دارم نه طاقت دیدار
چگونه من بکنم انتخاب، بعدازتو.
پیاله خالی و مست از خماری عشق
عوض شده ماهیت شراب، بعدازتو.
ببین که هجرتو من را چگونه شاعرکرد
غزل غزل شده چندین کتاب، بعدازتو.
شبیه آتشم و شعله میکشم هرشب
درون سینه شده انقلاب، بعدازتو.
بیا که طاقت این شوروشر ندارم من
پراز حضورتوام در غیاب، بعدازتو.
چگونه من برسم تافراز قله عشق
شکسته بال وپر این عقاب، بعدازتو.
بیا بیا و به جایش بگیر جانم را
کسی نمیکندعمرم حساب، بعداز تو.
اگرچه زنده ام انگار، مُرده ام دیگر
نشسته ظاهراً اما بخواب، بعدازتو.
امیرحسین مقدم
۱۵ مرداد ۹۴