اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی
اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی

حتی به یک نظر دل ما ، با خبر نکرد. ( امیر حسین مقدم )

 

◄1سکته* کن بیا ...
.
.
◄2«دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد »
حتی به یک نظر دل ما ، با خبر نکرد.

من ماندم و دلکی ، خسته و غریب.
آدم شدم ، که خورده به لذت ، یکی دو سیب.

هنگام رفتنش دل من نوحه می سرود.
یعنی برای مرگ خودش ، راه میگشود.

من مانده بودم و آغوش خالی ام.
آغوش خالی ام وَ یار خیالی ام.

من مانده بودم و آن یار بی وفا.
یک عشق خالی و اما پر از خطا.

من مانده بودم و تنها گناه من.
شیدایی دل من ، آن نگاه من .

من ماندم و ... نه ، که من رفته ام ، ببین ،
من سال و ماه ... نه ، فقط هفته ام ، ببین.

هفته ... ؟ ؟ چه خوش خیال ، شدم روز کوچکی.
تنها چو شرح قصه ، به رویای کودکی.

دنیای من به وسعت یک نیمه روز شد.
هم قد خال های پر پینه دوز شد.

دنیای من ؟ چه خیالی ! ، منی نماند.
من ، در خودم شکست و برایم ترانه خواند.

با آن ترانه ها من تنها ، فسرده شد.
شمع خیال من ، پس از او ، شمع مرده شد.

شاید که یاد تو ؟ چقدر خام ِ ! شد تمام.
یادی نمانده مگر حسرت مدام.

با حسرتی که شده جای یاد او.
غم نامه مینویسم از آن بخت شاد او.

من غصه میخورم که چرا دل سپرده ام.
تو پسته میخوری که خراب و فسرده ام.

من عاقبت به لطف شما ، سکته میکنم.
بعد از شما ، قسم به خدا سکته میکنم.

تو غرق رقص و بوسه و مشروب خارجی ،
من در خرابه یا .. به کجا ؟ سکته میکنم.

تو در کمال عطش ، پر زشهوتی.
من یک شبی به حال دعا ، سکته میکنم.

تو بوسه میدهی به فلانی میان جمع.
از ترس غصه ات ، به خفا سکته میکنم.

از انتظار آمدنت ، رفته ام زدل.
در تیک و تاک ثانیه ها ، سکته میکنم.

هرگز گمان مبر که بلوف میزنم به تو،
ای جان ، بدون چون و چرا ، سکته میکنم.

هرچند رحلت و مرحومیم مسجل است.
با این همه به لطف خدا سکته میکنم.

من سکته میکنم ، که دلم خسته شد از این.
معشوق جان و دلم ، مار آستین.

تو غرق حیرتی که چرا شد چنین ؟ ، چرا ؟
من بانگ میزنم که تو هم سکته کن ، بیا.

.......
امیرحسین مقدم

. 19 / 4 / 93
پ . ن :
1* تصویر سکته کردن ، وام گرفته از بهروز باغبان عزیز است.

2 دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد

گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد

شوخی مکن که مرغ دل بی‌قرار من
سودای دام عاشقی از سر به درنکرد

هر کس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد

من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد

 

حضرت حافظ

http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh140/