درد دارددلی که در سینه ، جا نمیگیرد از سر اجبار
میزند با زبان سرخش باز ، سر سبزش به سختی دیوار
درد دارد دلی که بی تاب است . روز و شب را همیشه در خواب است
یک نفر کاش این دل این تن را ، آخر این غزل کند بیدار
درد دارد عجیب و بی درمان ، مثل سردرد مزمن میگرن
دردی از جنس ام اس ازنوعی ، که نمی آیداندر این گفتار
درد نامحرمی به محرم ها ، درد تنها شدن در این تن ها
درد واماندن از رفیقانی که زمانی شمارشان بسیار
درد دارد سقوط خاطره ها از بلندای بودن و رفتن
دوری از هرچه دوست میداری ، مثل محکوم پای چوبه دار
درد دارد مقام استادی ، لحظه ای که به خویش وا دادی
خوشنویس و غزلسرا ، شاعر ، گاه طراح و کاملا بیکار
درد دارد حقیقت جاری ، که کسی رو به من نمیگوید
غربت خانگی شبیه کسی که ندارد اجازه دیدار
درد دارد سکوت مادر ، درد. مثل درد خماری افیون
مثل تصویر سرزدن های داعشی های پست و بی مقدار
درد دارد سرودن یک شعر ، غزلی عاشقانه و طناز
گفتن از بوسه و دوچشم خمار، آن زمانی که نیست یک دلدار
درد دارد نگاه خسته تو ، درد دارد حضور خسته من
یک تلاقی میان چشمان دو نفر عاشق و دوتا بیزار
امیرحسین مقدم
17. آبان . 94