تبعید
عمریست، پاکشانیم ، درخاک این بیابان
تن خستهایم از این درد، در آرزوی درمان
رفتیم تا نهایت از ابتدا به اجبار،
دیدیم آخر راه، شد ابتدای پایان
چون خارِ خُشک و تشنه، خشکیده ریشه هامان
در گوشه ای خماریم، چشم انتظار باران
گفتند، روی یاران، غم از روان زداید،
اما چه سود وقتی، رفتند، میگساران
چون ذورقی شکسته، خسته به گل نشستیم
ماندیم در زمستان، در حسرت بهاران
سرگشته و غمینیم، تبعید در زمینیم
جان بی رمق ز هجران، دل خون ز هجر یاران.
امیر حسین مقدم
1387