مثنوی آفرینش .
داستان خلقت به زبان شعر و به روایت علم ....
به نام طبیعت بنام حیات.
به گردون پیوسته ی کائنات.
.
به نام طبیعت بنام زمین.
به نام اتم های جان آفرین.
.
به نام طبیعت به نام درخت.
انرژی جاوید در کوه سخت.
به نام طبیعت به صخره به خاک.
به نیروی اعجاز ژن های پاک.
به نام طبیعت به آنکه نمود.
همه ، کلِ هستی ، زبود و نبود.
.
***
.
زمانی یکی بود ، اما نبود،
زمانی ، زمان هم مهیا نبود.
.
در آن لحظه از هیچ ، شد کل پدید.
همان کل که در هیچ ، بُد ناپدید.
.
در آن لحظه آن هیچ ، شد منفجر.
جهانم به یک لحظه شد منتشر.
.
به یک لحظه واقع نمود انفجار،
انرژی همیشه مهیای کار.
.
غبار از همان بدو آغاز کار،
به هر سوی گیتی ، نمودی انتشار.
.
« گرانش » پس از « انفجار بزرگ،»
بناکرد صنع کرات سترگ.
.
به نیروی پرقدرتش جذب کرد.
تریلیون ، تریلیون ، قمر نصب کرد.
.
پس از پنج یا شش میلیارد سال،
حدودا به نیمه رسید این مقال.
.
ابرکهکشانی پدیدار شد.
زمان و مکان را خریدار شد.
.
به او« راه شیری » نشان داده اند.
خطی در دل آسمان داده اند.
.
پدید آمد از مرگ یک اختری،
به آهستگی آتشین دختری.
.
که « خورشید » تابنده نامش بود.
فروزان و سوزان کلامش بود.
.
به آهستگی شد زمینم پدید.
فروزان ، گدازان ، زسنگ و حدید .
.
پس از آن « زمین » رو به سردی نهاد.
پدید آمد از قطب ها انجماد.
.
پس از اینکه میلیون گذشت از زمان.
زبرخورد یک سنگ در آسمان.
.
جدا شد زما ، « ماه » تابان ما.
همان شد دلیل نیاکان ما.
.
مسیر زمین از قمر ، راست شد.
و هر آنچه خلقت دلش خواست شد.
.
« گرانش ، انرژی ، تکامل » به جِد.
در این قصه باهم همه متحد.
.
پدید آمد از گردش کائنات.
سر آغاز هر زندگی و حیاط.
.
سرآغاز هر زندگی « آب » بود.
یکی از سه گانی ِ اسباب بود.
.
دو دیگر پدید آمد اندر هوا.
همان حجم بی رنگ و بی انتها.
.
همان منبع رایگان حیاط.
نباشد جز اینجا در این کائنات.
.
همان گاز « اکسیژن » نازنین.
نباشد به جایی به غیر از زمین.
و نیروی سوم که نادیدنی است.
نه حس کردنی ُ نه بوییدنی است.
« زمان » شد ، زمانی که بی انتهاست.
زمان ، راز پوشیده پیش خداست.
تکامل در اینجا هنر ساز شد.
ز پیچیدگی ، خود پر از راز شد.
.
تکامل زمان خواست ، از آسمان.
زمان مال او شد ، بدون ضمان.
.
پس از چند میلیون که یکسر گذشت.
چه دریا ، چه جنگل ، گه کوه و چه دشت.
.
پر از مرگ و تولید مثل و حیاط
همانا زمین شد گل کائنات.
انرژی ،گرانش ، تکامل خداست.
شعوری که بودست و بی انتهاست.
زمان یار پنهان خالق شده.
پس این همه ، تازه ، بالغ شده.
تکامل ، شعور همه خلقت است.
بدینسان به هر خلقتی ، حکمتست.
.
تمام جهانم خداوند ماست.
خدایی که بی حد و بی انتهاست
دراین جمع میلیارد بر میلیون سوار
به تعداد هریک دوصد شاهکار.
به یاد آورید آنچه را گفته ام .
« انرژی تاریک » را نشمرده ام.
تمام جهان غرق در او بود.
همانی که مانند جادو بود.
.
انرژی تاریک مانند راز.
نه مایع ، نه جامد ، نه حتی ز گاز .
به او نام تاریک بگذاشتند.
نه دور و نه نزدیک پنداشتند.
گرانش ، انرژی ، تکامل ، زمان.
پدیدار کردند ، کون و مکان.
دراین باره گفتن ندارد تَهی .
پس از هر تمامی ، گشاید رهی .
سزد تا بدین گونه این قصه را،
به پایان رسانم به این ادعا :
که پروردگار تمام جهان.
تمام جهان است ، در خود نهان.
تمامی ذرات گردون سپهر،
من و تو ، درختان ، خورشید ، مهر.
همه جزیی از کل بی انتها.
همه جمع گردیم ، گردد ، « خدا »
.
امیر حسین مقدم
2 . آبان . 93
ادامه مطلب ...