زندگی
یک زمانی زندگی چون طعمِ سیبی تازه بود.
آرزوهامان اگرچه کم، ولی بسیار هم، اندازه بود.
کاروباری بود و اندک اجرتی پایانِ کار،
بی نیاز از هر نیازی، دخلمان اندازه بود.
خسته کی بودیم از بار گران زندگی؟
خستگیهامان فقط اندازهی خمیازه بود.
این همه دلشوره در دل هیچ مأوایی نداشت
مرغ حق، جز ذکر حق، حقّا که آوایی نداشت.
امیرحسین مقدم