ای عشق برو مرا رهاکن،
بگذار به درد خود بسوزم
کم قصد شکار جان ماکن،
بگذار به درد خود بسوزم
ای دیده دگر نبار ، کافیست
رفتست رفیق لحظه هایم
ای اشکِ من از، عقل حیاکن،
بگذار به درد خود بسوزم
او بی خبر از دل من و من،
بی تاب نگاه مهربانش
چشمم تو ، به گریه مبتلا کن،
بگذار به درد خود بسوزم
می بارد از آسمان من عشق،
هر لحظه به جای برف و باران
خوش بخت شو و مرا دعا کن ،
بگذار به درد خود بسوزم
امیر حسین مقدم
زمستان نودودو