دلبر شیرازیم ، جام شرابت پس چه شد ؟
مستی مستانه ی چشم پرآبت پس چه شد ؟
آسمان ابری ، دلم در عصر یخبندان سرد.
آن شعاع روشن ِ چون آفتابت ، پس چه شد ؟
گفته بودی خواب خوش دیدی برای هردومان ،
قصه های خفته در تعبیر خوابت پس چه شد ؟
دست بردار از تعارف های شیرازانه ات ،
هی نگو بعدا ، بگو الان ، حسابت پس چه شد ؟
گفته بودی هرچه پیش آید ، خوش آید مرترا ،
نازنین بانو ، بگو نقش نقابت پس چه شد ؟
تو بمان عیبی ندارد ، ما گـُـنـه هم میکنیم ،
آن گناه بهتر از صدها ثوابت پس چه شد ؟
پس چرا من را نمی بینی ، بگو بالا بلا ؟
آن نگاه تیز و بران ِ عقابت پس چه شد ؟
روی میزت گفته بودی یک گزینه مانده است ،
کار دشمن بوده شاید ، انتخابت پس چه شد ؟
با کتاب شعر من شومینه روشن کرده ای !
پاره های نیمه سوز تک کتابت پس چه شد ؟
من که میدانم دلت دنبال سنگ اندازی است ،
بس کن این بازی ، بگو حد نصابت پس چه شد ؟
گفته بودی با دو چشمانت عذابم میدهی ،
من به دنبال عذاب استم ، عذابت پس چه شد ؟
این غزل یادت بماند ، صبح ، شنبه ، شیش ِ تیر ،
من نوشتم ، آن دل چون سنگ صابت پس چه شد ؟
امیرحسین مقدم
شنبه ششم تیر1394