اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی
اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی

وقتی نگاهت میکنم یک ماه میبینم وَ بس ( امیر حسین مقدم )


وقتی نگاهت میکنم یک ماه میبینم وَ بس 
بین همه بیراهه ها ، یک راه میبینم وَ بس

راه از تو ، هموار از تو شد ، دورازتو دیگر راه نیست
یک کوراه پرخطر ، بیراه میبینم وَ بس

وقتی نگاهم میکنی لبریز رویا میشوم 
در عین رویا یک دل آگاه میبینم وَ بس

دستان من در دست تو ، دست تو دست زندگی
دستان زیبای تورا ، همراه میبینم وَ بس

نای توآواز دلم ، زد زخمه بر ساز دلم 
ماهور و شور و دشتی و سی راه میبنم وَ بس

وقتی که در چشمان من ، تصویر چشمان تو نیست
هرگوشه هرجا یک غمِ جانکاه میبینم وِ بس

با من بمان ، بامن بخوان . درمن غزل ، قُـل میزند
یک استکانِ شعر ناب ، گهگاه میبینم وَ بس

لب تشنه ام ، دریا و رود ، بی تو سرابی بیش نیست
باتو کویرم لب به لب ، از چاه میبینم وَ بس

وقتی کنارم نیستی انگار من هم نیستم 
خودرا شبیه آدمی ، گمراه میبینم وَ بس

وقتی کنارم نیستی ، گم میشوم در روح خود 
گمراه از راه دلم ، صد آه میبینم وَ بس

صد آه از دل خواسته ، صد غصهِ آراسته 
در بود و در نابودیم ، اکراه میبینم وَ بس

من برده ی بازاریم ، از چاه کنعان آمده
آه ای زلیخا باتو خود را شاه میبینم وَ بس

من باتو ام ، تو با منی ، در شام تارم روشنی
بانورچشمانت دلی، دلخواه میبینم وَ بس

احساس خوب ماهِ مهر ، معنای نابِ عاطفه
دست تو را در دست خود همراه میبینم وَ بس


‫‏امیرحسین مقدم‬ 
نیمه اسفند ۹۴

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.