وقتی نگاهت میکنم یک ماه میبینم وَ بس
بین همه بیراهه ها ، یک راه میبینم وَ بس
راه از تو ، هموار از تو شد ، دورازتو دیگر راه نیست
یک کوراه پرخطر ، بیراه میبینم وَ بس
وقتی نگاهم میکنی لبریز رویا میشوم
در عین رویا یک دل آگاه میبینم وَ بس
دستان من در دست تو ، دست تو دست زندگی
دستان زیبای تورا ، همراه میبینم وَ بس
نای توآواز دلم ، زد زخمه بر ساز دلم
ماهور و شور و دشتی و سی راه میبنم وَ بس
وقتی که در چشمان من ، تصویر چشمان تو نیست
هرگوشه هرجا یک غمِ جانکاه میبینم وِ بس
با من بمان ، بامن بخوان . درمن غزل ، قُـل میزند
یک استکانِ شعر ناب ، گهگاه میبینم وَ بس
لب تشنه ام ، دریا و رود ، بی تو سرابی بیش نیست
باتو کویرم لب به لب ، از چاه میبینم وَ بس
وقتی کنارم نیستی انگار من هم نیستم
خودرا شبیه آدمی ، گمراه میبینم وَ بس
وقتی کنارم نیستی ، گم میشوم در روح خود
گمراه از راه دلم ، صد آه میبینم وَ بس
صد آه از دل خواسته ، صد غصهِ آراسته
در بود و در نابودیم ، اکراه میبینم وَ بس
من برده ی بازاریم ، از چاه کنعان آمده
آه ای زلیخا باتو خود را شاه میبینم وَ بس
من باتو ام ، تو با منی ، در شام تارم روشنی
بانورچشمانت دلی، دلخواه میبینم وَ بس
احساس خوب ماهِ مهر ، معنای نابِ عاطفه
دست تو را در دست خود همراه میبینم وَ بس
امیرحسین مقدم
نیمه اسفند ۹۴