چهار پاره ای چهل پاره ...
دلم را از قفس آزاد کن ، جان ،
که جانم میل جانان دارد امشب .
خبر داری از آن دردی که گویا ،
دلم در سینه پنهان دارد امشب.
*
خبر داری که دلگیرم از این شهر .
از این شهری که با من آشنا بود.
اگر چه هست اما دیگر آن نیست.
که روزی بهترین جای دعا بود .
*
دلم میل پریدن دارد اما،
پر پرواز من ، دیگر شکسته.
ندارم غم که امید وصالت،
به روی شانه هایم نقش بسته.
*
دلم میل پریدن دارد اما ،
به غیر بام تو جایی بلد نیست.
قبولم کن مرا در امتحانت
شبی گفتی تو با این دل ، که رد نیست.
*.
نمیخواهم بمانم دیگر اینجا ،
صدایم میکند دریا گمانم.
نشانم میدهد عکس شبی را ،
که تو مهتاب و من رنگین کمانم.
.
*
پس از هرموج روی ماسه هایش
خطوطی میکشد چون ابروی تو.
شبیه خنده هایت گرم و شیرین
همین ها میکشد من را سوی تو ....
امیرحسین مقدم.