بداهه
من به قربان تو و لنگه دمپایی تو
چه شد آخر که شدم عاشق شیدایی تو ؟
من که بودم بخدا در پی رسوایی تو !
مثل ◄شهراد,* رفیقم به همه میگفتم
گور بابای تو و این همه زیبایی تو
تا کلامی ز تو و روی چو ماهت میشد
تگری میزدم از مستی و سودایی تو
دایما باهمه میکفتم از این حس بدی
که به من میرسد از حسن و فریبایی تو
آرزویم همه این بود که شوهرنکنی
من بخندم به تو و مادر هرجایی تو
بدو بیراه پیاپی به تو میکفتم من
به تو و مادرت و خاله ات و دایی تو
یا عمو یا که به عمه زهمه بیش , خودت
به تو و صورت زیبا و تماشایی تو
یک شبی امده بودم به در خانه اتان
چایی آوردی و من لب نزدم چایی تو
در عوض آنچه ندیدم زتو نامردی بود
تف به روی من و ایول به اهورایی تو
شدم امروز ز افکار خودم شرمنده
طلب عفو نمایم من از آقایی تو
اینچنین شد که سرانجام شدم پابندت
من به قربان تو و لنگه دمپایی تو
امیرحسین مقدم.
شنبه هشتم مرداد نودوسه
◄* شهراد میدری عزیز ، شاعر معاصر
اشعار شهراد میدری کلیک کنید