کوچه ها همه رها از نگاه آسمان
رویشان نمی چکید، اشک و آه آسمان
وقت شب دگر نبود، هیچ اثر ز ماهتاب،
پس چه شد خط افق ، در پگاه آسمان.
هیچ از آن چه بود، نیست، از شراره بشر
رنگ زندگی نماند، دل به خواه آسمان.
شب شده چو روز و روز، همچو شب سیاه و تار
زندگی بهانه شد، بهر شب وَ روز، کار
از محبت و وفا یک ترانه دم مزن
بس که خنده آورست، قصه دل و نگار
حرف از عاشقی مگو، عاشقی فسانه شد
قصّه شد فسون عشق، داستان چشم یار.
امیر حسین مقدم
شبی بارانی در پلاژ حسینی / نوشهر /
10 مهر ماه 1388