اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی
اشعار ( امیر حسین مقدم )

اشعار ( امیر حسین مقدم )

شعر و ادب پارسی

آسمون صورتشو باز پوشونده اومده یک گُله ابر ( امیر حسین مقدم )

 

ماه شب چارده ( ترانه ای قدیمی)

**

آسمون صورتشو باز پوشونده اومده یک گُله ابر
برای دیدن ماه نیمه ماه، چی میخوایم، یک جُره صبر

بادی نیس، نسیمی نیس، تا ابرارو پس بزنه
روی صورت قشنگ ماه ما ، دس بزنه

ابره بی تقصیره، هیچ باد و نسیمی نمی یاد،
الا هیچ ابری دلش یک گوشه موندن نمی خواد

بیا دس تو دست هم شونه به شونه یار هم
نفسامونو یکی کنیم همه کنار هم،

فوت کنیم ابر سیاهو از رو ماه آسمون
تا بتابه نور پاکش روی خاک خونمون

بیا تا ماه شب چهارده رو نگا کنیم،
واسه تابیدن هرشبش با هم دعا کنیم

 

 

 امیر حسین مقدم 

1384

نگاه کن ، نگاه کن ، نگاه تو حقیقت است( امیر حسین مقدم )

 

ابیات پراکنده  
نگاه کن ، نگاه کن ، نگاه تو حقیقت است
برای من نگاه تو ، لطافت طبیعت است

نگاه کن سخن بگو ، سخن بگو ترانه وار،
برای من صدای تو صدای آدمیت است

سلوک را بهانه شو که طی کنم مسیر عشق، 
به وصل تو اگر رسم ، همین مرا طریقت است

امیر حسین مقدم
**

ابیات پراکنده 

عطری زگیسویش رسید انگار ماه خانه را
بر جعد مشکینش کشید گویی به افسون شانه را

بویی شنید از زلف یار، انگار ماه آسمان
کاینگونه سر بر شانه شد با جمله خردک اختران

 

امیر حسین مقدم

 

 

ای چشم بی نگاهم،( امیر حسین مقدم )


جاده 
( ترانه ای قدیمی به یاد سفری به دریاچه ولشت ، بر روی قطعه ای از انیو موریکونه )


ای چشم بی نگاهم،
برجاده دیده بگشا.
مقصد در انتظار است،
کوه است و ابر و دریا.
ای جاده همرهم باش، 
تا رویش را ببینم.
طاق آن ابروان را
گیسویش را ببینم.
ای جاده هم هم باش،
تا عمق سرد نیزار.
تا راه دور ابری،
تا روز سبز دیدار.
در آسمان راهی غریب، آن سوی کوه ، رام و نجیب.
دریاچه ای این سوی کوه، خفته عظیم، بس باشکوه.
هر گوشه ای نقش خدا، در آسمان، در ماسه ها.
ای جاده 
همرهم باش.

 


امیرحسین مقدم. 
20 خرداد 1383
دریاچه ولشت

 

چگونه من بسازم با غم خویش( امیر حسین مقدم )

 

چگونه من بسازم با غم خویش
چه دارویی بیابم مرهم خویش

چه سان در مان کنم این کهنه زخمی،
که جا مانده به جا از همدم خویش

 

 امیر حسین مقدم

ندانم این که به رویا ببینمش ز بیماری است ( امیر حسین مقدم )

 

به تخته باید زد

ندانم این که به رویا ببینمش ز بیماری است
ویا به حقیقت، بشیر هشیاری است

رسید گاه سحر، مژده‌ای زهاتف غیب، 
که بخت خفته ما، در مسیر بیداری است

تذکّری به دلم داد حضرت اقدس
که دیگر ای پسرم، گاهِ خودیاری است

نه وقت می زدن و نشأگی نه گاهِ خمار
نه وقت حرف اضافه ، نه گاه بیکاری است

زمانه گرنشود رام، رام باید کرد
اگرچه آن عمل سخت و کار دشواری است

بکش ز توسن سرکش عنان بخت خودت
وگرنه جان دلم، کار تو خودآزاری است

 

امیر حسین مقدم 
خرداد 1391

چگونه گریه سر کنم در آن زمان که اشک نیست.( امیر حسین مقدم )

چگونه گریه سر کنم در آن زمان که اشک نیست.
سفر کجا برم کنون، که آب هست و مشک نیست.

چگونه عاشقی کنم، که عاشقی گناه شد،
چه گویم از دلی که او، اسیر اشک و آه شد.


امیر حسین مقدم

باز بهار آمده، بوی بهارش چه شد؟( امیر حسین مقدم )

بهار

باز بهار آمده، بوی بهارش چه شد؟
در دل فیروزه ایش، مِهر نگارش چه شد؟

میکده ویران شده، پیر خَرابات کو؟
ساقیُ و سروُ و سبو، ساغر و سازش چه شد؟

سرو سَهی، قد خمید. ساغرِ ساقی شکست
سیم برید از سه تار، بانگ هَزارش چه شد؟

باغ پُر از زاغ شد. بلبلِ بیدلْ بِنالْ
گل زِ فراقت تکید، برگ و کُلالش چه شد؟

والی پر مدّعا، خلق به چاه افکند
وادی مصرم کجاست؟ نام و نشانش چه شد؟

عشق ندارد دگر، هیچ نشانی ز عشق
آن همه شور و شَرَر، عِزُّ و وقارش چه شد؟

شب پَره، پَر وا نکرد، عزم ثُریّا نکرد 
همدم پروانه سوخت. اشکِ گُدازش چه شد؟

برّه کجا می چَرَد؟ زیر تَجیر است گُل؟
قرقره کو؟ چرخ کو؟ نغمه چاهش چه شد؟

نیست دگر یار من، در پیِ من، وایِ من
زلف سیه، قدِ سَرو، چشم سیاهش چه شد؟

 

 

امیرحسین مقدم

اسفند 1389

چرا با من سر پیکار داری ( امیر حسین مقدم )


چرا با من سر پیکار داری  
مگرجزمن کسی را یارداری

درین گاهی که گاه عشق بازی است 
چرا بر نفی عشق اصرارداری

در ایامی که بو، بوی بهار است
 چرا بر عطر گل انکار داری

چرا با قلب من گشتی غریبه
 مگر قلبی دگر در کار داری

درون فکرمن غیر از تو کس نیست 
 توچندین یار در افکار داری

سراسر سوختم در آتش عشق
 تو از سوز دلم اخبار داری

 


امیرحسین مقدم
15 /91/9

مژده بده باغ را، بوی بهاران رسید ( امیر حسین مقدم )


طلوع بشارت

مژده بده باغ را، بوی بهاران رسید
همره این آفتاب نم نم باران رسید

مژده بده رود را کوه پراز آب شد
از همه سو چشمه ها شُرشُره افشان رسید

مژده بده کوه را سبز شده دامنش،
گله برای چرا در علفستان رسید

مژده بده بر نسیم نیست زطوفان اثر
بانگ دوصد چلچله بعد زمستان رسید

مژده بده بادرا گشته پراز بوی عشق
عطرخوش عاشقی بر نفس جان رسید

مژده بده قلب را پرطپش از پیش شد،
زانکه صدای طپش از دم جانان رسید

مژده بده برگ را، بیش زصد گل شکفت
تا نفسی پر فروغ بر گل بستان رسید

مژده بده ای امیر، نو گل نازی شکفت،
مژده که پاییز ما، به ز بهاران رسید


امیرحسین مقدم

16 / 9 /91

ماییم و به دل هوای گفتار،( امیر حسین مقدم )


ماصابر دَرد های خویشیم

**

ماییم و به دل هوای گفتار،
ماییم  و بساط بی خریدار.

ماییم و به کف سبوی خالی،
ساقی قدحی مرا نگهدار.

ماییم و لبی تُهی زلبخند،
ماییم و به سینه درد بسیار.

ماییم که هرچه عرضه کردیم،
حسرت شده مانده کنج انبار.

ماییم و هزار جان زخمی،
ماییم و فقط دو چشم خونبار.

ما درد نهان به سینه داریم،
لب بسته نمیکنیم اظهار.

خاموش به مُهرِ صد سکوتیم،
بیهوده کنیم  نظم اشعار.

ماصابر درد های خویشیم،
داریم به زخم کهنه اصرار.

ماییم و غزلْ غزلْ ترانه،
ماییم و ترانه ها غزل وار.

افسوس که جز سخن نگفتیم،
صد گفته کجا چو نیم کردار.

**

ماحسرت روی دوست داریم،
ماندیم در آرزوی دیدار.

یاران همه بی خبر برفتند،
ماندست فقط شمایل یار.

صد خاطره مانده یادگاری،
ازجنگل و دشت و باغ و کُهسار.

میگریم و دلتنگم از این هجر،
ای چرخ، فِراق را به سر آر.

دلتنگ شب و سکوت ساحل،
دلتنگ صدای مست گیتار.

دلتنگِ فروزاندنِ آتش،
با هیزم خشک و بتّه ای خار.

از دوست اگر زما بپرسی،
شاید همه را نماید انکار.

از جرم و گنه همه مُبّرا،
ماییم یگانه دزد بازار.

*

ازصندوق دل کلون شکستند،
تاریخ تو یاد ما نگهدار.

ما تشنه‌یِ خنده‌یِ زمینیم،
آن چشمه‌یِ خُفته در خروش آر.

ما بی خبریم اگر چه هستیم،
در مرکز ودر میان اخبار.

کَس، سرِّ دلش به ما نگوید،
ما فاش کنیم جمله اسرار.

سر زیر پتو نهفته ماندیم،
خُفتیم چو خرس خُفته درغار.

جُز سایه‌یِ خود دگر ندیدیم ،
حبسیم میان چار دیوار.

آزار دهیم جان خودرا،
آزار مکش برای آزار.

نوروز رسیده دل سبک کن،
زان پیش که شوید ابر آذار.

ای باد صبا دلم شکسته،
گاهی ز دل شکسته یاد آر

یاد از دل ما، اگرتوانی،
هرچند زدل نمانده آثار.

زین نیمچه دل به او پیامی،
برسان و خداش گو نگهدار.

هرجا که تویی، دل من آنجاست،
ای دوست، مرا به یاد بسپار.

 


امیرحسین مقدم

اسفند 1390